نوشته شده توسط : صادق

  يك روز داشتم با يك مردي صحبت مي كردم بعد يك مدتي بحث رسيد به اينجا كه من پرسيدم:

پرسيدم: شغلتون چيه؟

گفت: بيكار!!

پرسيدم : قسط داريد؟

گفت: يك قسط شيرين 5000000 تومن.

پرسيدم: ماهي چقدر بايد قسط بدي؟

گفت: 200 هزار تومن.

يك سوال گنده تو ذهنم بوجود اومد كه چطوري زندگي ميكنه با اينكه زن هم داره و اين همه قسط و بيكار و...

خلاصه پرسيدم ازش اون در جواب گفت داستان من اينطوريه:

من يك مغازه لوازم آرايشي داشتم و بعد بعلت كم بود پول مجبور به فروش شدم اما كمي جنس رو دستم باد كرد كه داره فاسد هم ميشه.  تازه !! هنوز دارم قسطشم ميدم. بعد با ماشينم كار ميكردم تا خرجيه خونه رو در بيارم ، بد نبود در ميومد اما تا اينكه يه روز كه گواهي نامه همرام نبود پليس جلوم رو گرفت و گفت: كارت ماشين و گواهي نامه لطفا؟!!

گفتم: اگه اجازه بدين بگم از خونه گواهي نامه رو بيارن خدمتتون الان يادم شده كه بيارم.

گفت: نه پسرم نيازي نيست بيا اينجا رو امضا كن.

منم نخونده امضا كردم و بعد گفت : خب ماشين ميره پاركينگ!!

من فكم افتاد با خودم گفتم نه به پسرم نه به پاركينگ رفتن نه به اين لحن؟!

گفتم: جناب سروان اين چه كاريه اين ماشين وسيله نون درآوردن منه با اين ماشين خرجيه خونه رو در ميارم.

پليسه قبول نكرد و پاش رو تو يك كفش كرد كه بايد بره پاركينگ. خلاصه رفت.

رفتم پاركينگ ماشين رو بگيرم گفتن براي عدم خلافي اقدام كن.

رفتم اتفاقا يه حاجاقا بود!!!

گفتم: سلام العليكم حاجاقا!! گفتن براي عدم خلافي بيام جا شما بايد چقدر بدم؟

گفت: 90 تومن به بالا حالا چقدر بنويسم؟

گفتم چه خبره حاجي؟

گفت : عدم نداشتن گواهي نامه.

گفتم: حاجي دارم اما نياورده بودم الانم اينم گواهي نامه.

گفت: اين قانونه.

گفتم چه قانوني من ندارم كه بدم چجوري ميخواين بدم؟

خلاصه به هر دري زدم نشد. رفتم راهنمايي رانندگي يك جوري برخورد كردن كه دو تا پا داشتم دوتا ديگه هم قرض كردم در رفتم، با خودم گفتم به درك بريم پول رو بديم تا كتك نخورديم.

رفتم گفتم: حاجي همون 90 تومن رو بنويس و بعد نامه  پامه ها رو داد تا برم كاراش رو بكنم الانم كه اينجام بعدهم بايد برم دوباره دنبال بدبختيم.

گفت: حالا به من چي ميگن؟

من گفتم: يك ثروت مند و خنديدم!!

اونم آهي كشيد و گفت: آره واقعا !!!

و بعد خودشم  خندش گرفت!!

گفتم: ايشالا خدا كمكتون ميكنه!!

مرد كمي مكث كرد و گفت: نميدونم ، ايشالا..

بعد رفت..

جدا چرا اين اتفاقا سر كسي مياد انقدر بد شانسي؟

اصلا به شانس اعتقاد دارين؟

ميتونست بدتر هم باشه؟

البته ميتونست بهترم باشه؟

نظر شما چيه؟

البته به مملكت هم بر ميگرده ولي من از موضوع سياسي خوشم نمياد و اصلا نميخوام ديد سياسي داشته باشم.

بگم كه از اين بدترش هم ديدم كه اين مرده اگه ميديد اميدوار ميشد.

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 423
|
امتیاز مطلب : 55
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()

صفحه قبل 1 ... 20 21 22 23 24 ... 25 صفحه بعد