نوشته شده توسط : صادق

نقل مکان به بلاگفا

http://silent-worlds.blogfa.com



:: بازدید از این مطلب : 918
|
امتیاز مطلب : 161
|
تعداد امتیازدهندگان : 43
|
مجموع امتیاز : 43
تاریخ انتشار : دو شنبه 23 اسفند 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

http://silent-worlds.blogfa.com

 

در و ديوار اين شهر مه آلود هم

تو را كم دارد كه خوابيدي

در اين روز هاي خون آلود

چه ها كه بر سرت آمد

تمام بغز ها ، كينه ها و اندوه ها

براي تو سنگين است

زمين پاك و مقدس !!

چرا خاك تو خونين است؟!

چرا اين شهر كه خوابيده

هميشه پر ز كابوس است؟

براي آنكه مي خواهد

تو را آسوده نيابد مي خوانم

كه ايراني نمي زارد كه

خونش به نا حق بر زمين ريزد

 

 

عنوان خوبی نتونستم پیدا کنمـــ هر کس چیزی به ذهنش اگه رسید بگه!!



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 1026
|
امتیاز مطلب : 171
|
تعداد امتیازدهندگان : 46
|
مجموع امتیاز : 46
تاریخ انتشار : دو شنبه 23 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

فقط اينقدر تا عيد مونده

  

عضویت در گروه اینترنتی منصور قیامت


 

پيشاپيش عيدتون مبارك

 

يك سري عكس گذاشتم تو ادامه مطلب اميدوارم جالب باشه

دارم مطلب هام رو تايپ ميكنم به زودي ميزارم تو بلاگ

 


 

يك چيز جالب به اين پايين دقت كنيد


 

 

 

 

رییس مرکز توسعه فناوری و اطلاعات دیجیتال وزارت ارشاد گفت: یکی از نکته هایی که باید به آن اشاره کنم صفحه فیلترینگ است؛ صفحه‌ای که کاربران در صورت فیلتر بودن سایت مورد نظرشان، با آن روبه رو می‌شوند. در این صفحه نزدیک به 2هزار سایت با سلسله مراتب و در زمینه‌های گوناگون به کاربران معرفی شده است. این صفحه روزانه قریب به 3 میلیون نفر بازدید کننده دارد

 

 


 

 

 

منبع: خبرآنلاین

 

 

 

 

واقعا مسئولین فرهنگی کشور را چه شده است که این مسئله را بعنوان یک دستاورد معرفی میکنند. معنی مخالف این سخن این است که روزانه سه میلیون نفر تمایل دارند از سایتهای فیلتر شده استفاده کنند. این امر نمیتواند بازگوکننده خیلی از حقایق باشد؟

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: خنده دار , مطالب از طرف دوستان , عکس های جالب , ,
:: بازدید از این مطلب : 1066
|
امتیاز مطلب : 182
|
تعداد امتیازدهندگان : 49
|
مجموع امتیاز : 49
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

سلامي به كوتاهي آه

 

امروز بسي غمگينم زندگي كمي تلخيه خود را نشانم داد.

زندگي مجبورم كرد كه آه را بي كلاه بكشم.

اي انسان ها بر خيزيد.

بر خيزيد و ببينيد كه آسمان خونين است.

باران ميبارد.

اما با خون ما را ميشويد.

كي ميشود اين روز تمام شود.

يا قطره اشكي بر ابري بچكد و آن را پاك كند.

خدايا!!

تو ميداني كه اندوهي ندارم از آنچه كرده اين دنيا با من.

تو خوب ميداني كه هر روز بيش تر از روز قبل به تو محتاج تر مي شوم.

پس تنهايم نگذار كه تنهاترينم

در اين جهان خاموش كسي حرف كسه ديگر را نميفهمد.

كسي بر بالين عشق، عاشق نمي ماند.

خداوندا تويي محبوب تويي رحمان

تو را من ميستايم با تمام وجودم

بارالهي آنچه ميداني كه در دلم نهفته را اجابت كن

خودت ميداني كه در دلم چه بوده اما هيچگاه در عمل موفق نبودم

خود كمكم كن


 

اميدوارم خوب وسالم و سلامت باشيد.

براي سلامتي همتون دعا ميكنم اميدوارم كه هيچ وقت تن ناسالم نداشته باشيد.

در ادامه يك دعا هم از كتاب صحيفه سجاديه گذاشتم ديدم به متن بالا كه نوشتم هم ميخوره براي همين گذاشتم.

داستان هم در ادامه مطلب گذاشتم اگه با مرامين و تا حالا خوندين مطالب رو حتما بخونيد و نظرتون رو بگين.

 

پ.ن: اگه نتونستم به همه خبر بدم كه آپ كردم ببخشيد در اولين فرصت خبر ميدم... سپاس گذارم از اينكه به جهان خاموش من قدم گذاشتيد.


 

اي كه گره هر مشكلي به دست تو مي گشايد، و اي كه حدت هر سختي به لطف تو نرم مي شود. راه گريز سوي آسايش و رفع اندوه از تو بايد خواست. فراز و نشيب هاي درشت و ناهموار زندگي پيش قدرت تو هموار مي شود و به لطف تدير تو اسباب هر چيز فراهم مي گردد. قضا به نيروي تو جاري است و همه چيز مطابق اراده تو مي گذرد. همه اشيا مشيت تو را ناگفته اطاعت مي كنند و به نهي تو اظهار ناكرده باز مي ايستند.

آن تويي كه در حوادث غم انگيز تو را مي خوانند و در پيش آمد هاي ناگوار به تو پناه برند. بليه دفع نشود مگر آن كه تو دفع كني و بسته، گشوده نگردد مگر آنچه تو بگشايي. اي پروردگار، سختي پيش من آمد كه سنگيني آن را مرا خرد كرد و گرفتاري فرا رسيد كه بار آن مرا به ستوه آورد. تو آن را به قدرت خويش بر من فرود آورده اي و به فرمان خود سوي من روان ساخته. آن را كه تو آوردي ديگري نبرد و آن چه تو فرستي ديگري باز نگرداند، بسته تو را ديگري نگشايد و گشاده تو را ديگري نبندد، دشوار تو را كسي آسان نگرداند، رها كرده تو را ديگري دست نگيرد.

پس بر محمد و آل او درود فرست اي پروردگار و به فضل خود باب فرج را به روي من بگشاي و دست اندوه را به قدرت خود از من رفع كن، در شكايت من نيك بنگر. كام مرا به اجابت مسئول من شيرين گردان و از نزد خود رحمت و گشايشي، طبق دلخواه، نصيب من كن، راه بيرون شدن از اين شدايد را به زودي فراهم ساز. مرا به سبب پريشاني دل از رعايت و اجابت و متابعت سنت باز مدار. كه از آنچه پيش آمد دل تنگ دارم و زير بار حوادث از اندوه آكنده ام. تويي كه ميتواني بلا را از من دور كني و آنچه گرفتار آن شده ام از من باز گرداني، اين لطف را در باره من انجام ده، هر چند شايسته آن نيستم، اي كسي كه تخت پادشاهي عظيم خاص توست.

منبع: صحيفه كامله سجاديه

با ترجمه و شرح: آيت الله ميرزا ابوالحسن شعراني

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , متفرقه , ,
:: بازدید از این مطلب : 979
|
امتیاز مطلب : 170
|
تعداد امتیازدهندگان : 47
|
مجموع امتیاز : 47
تاریخ انتشار : شنبه 7 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

 

 

چقدر خنده داره 

چقدر خنده داره

که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می‌ریم کم به چشم میاد!

 چقدر خنده داره

که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت می‌گذره!

 چقدر خنده داره

که وقتی می‌خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می‌کنیم چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم اما وقتی که می‌خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!

 چقدر خنده داره

که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی می‌کشه لذت می‌بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی‌گنجیم اما وقتی مراسم دعا و نیایش طولانی‌تر از حدش می‌شه شکایت می‌کنیم و آزرده خاطر می‌شیم! 

چقدر خنده داره

که خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته اما خوندن صد سطر از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه! 

چقدر خنده داره

که سعی می‌کنیم ردیف جلو صندلی‌های یک کنسرت یا مسابقه رو رزرو کنیم اما به آخرین صف نماز جماعت یک مسجد تمایل داریم! 

چقدر خنده داره

که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی‌کنیم اما بقیه برنامه‌ها رو سعی می‌کنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!

 چقدر خنده داره

که شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور می‌کنیم اما سخنان قران رو به سختی باور می‌کنیم!

 چقدر خنده داره

که همه مردم می‌خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت برن!

چقدر خنده داره 

که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال می‌کنیم به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته بشه همه جا رو فرا می‌گیره اما وقتی سخن و پیام الهی رو می‌شنویم دو برابر در مورد گفتن یا نگفتن اون فکر می‌کنیم!

خنده داره 

اینطور نیست؟

 

دارید می‌خندید؟ 

دارید فکر می‌کنید؟ 

این حرفا رو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاسگزار باشید که او خدای دوست داشتنی ست.

 

 

آیا این خنده دار نیست که وقتی می‌خواهید این حرفا را به بقیه بزنید خیلی‌ها را از لیست خود پاک می‌کنید؟ به خاطر اینکه مطمئنید که اونا به هیچ چیز اعتقاد ندارند.

این اشتباه بزرگیه اگه فکر کنید دیگران اعتقادشون از ما ضعیف تره

 

ادامه مطلب رو هم بخونید جالبه

یک سری عکس خنده داره

 

 

که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می‌گذره!

..:: وقت اضافی برای خدا ::..



:: موضوعات مرتبط: مطالب دیگر , خنده دار , متفرقه , مطالب از طرف دوستان , عکس های جالب , ,
:: بازدید از این مطلب : 837
|
امتیاز مطلب : 117
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

یک سری عکس گذاشتم تو ادامه مطلب هر کی دلش خواست استفاده کنه

 اگر به كسي يك قلم و كاغذ بدهيم و از او به خواهيم خط خطي كند با اين كار نيز ميتوان به خصوصياتي از شخصيت وي پي برد.

-          اگر منحني هاي به هم پيوسته بكشد، بيانگر آن است كه با فردي ساده، خصوصياتي مثبت رو برو هستيم كه در ضمن فردي درستكار نيز هست.

-          اگر چهار ضلعي بكشد، اين امر، وجود استعداد صنعتي و هنري و حرفه هاي شخصي را در فرد نشان مي دهد.

-          اگر مثلث بكش، و ما با فردي بزرگسال مواجه باشيم، اين امر خشونت و تند خويي او را نشان مي دهد. و اگر با يك خردسال اين طرح را كشيده باشد، از هوش و استعداد تحصيلي بالايي برخوردار است.

-          اگر خطوط در هم برهم و نامشخص بكشد تشويش و نگراني فرد را نشان مي دهد.

-          اگر دايره هاي روي هم و در هم رفته را بكش نيز شلوغي فكر را نشان مي دهد.

-          اگر خطوط موازي رسم كند، خلق و خوي يكنواخت فرد را نشان مي دهد.



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی , تست روانشناسی , عکس های جالب , ,
:: برچسب‌ها: خود شناسی , عکس ,
:: بازدید از این مطلب : 892
|
امتیاز مطلب : 96
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : شنبه 7 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

به نام خداوند بخشنده و مهربان

 

سلام دوستان،

اين روز مباركــــــــــ ميلاد دو نور حضرت محمد (صلي الله عليه و اله) و حضرت امام صادق(عليه السلام)-مؤسس مذهب جعفري- را به شما و خانواده گراميتان تبريك ميگويم.

اميدوارم هر جاي اين كره خاكي هستيد موفق، سلامت و شاد باشيد .

به مناسبت ولادت پيامبر اسلام دعايي در سپاسگذاري خداوند و درود بر رسول او نوشتم اميدوارم كه لذت ببريد. از اين به بعد سعي ميكنم هفته اي يك دعا بنويسم حالا يا به زبان خودم يا نقل از كسه ديگر.

براي اولين بار هم يكي از شعر هام رو تو يك عكس گذاشتم.

اميدوارم خوشتون بياد.

نظر فراموش نشه.

به اميد آنكه نفسي بر آيد تا دوباره بنويسم، هر چند نباشد جاني در قلمم.

به خداوند رحمان مي سپارمتون.

فعلا.

 

 


 

بسم الله الرحمن الرحيم

سپاس خداوند را كه بر ما منت نهاد و پيغمبرش محمد (صلي الله عليه و اله) را بر ما فرستاد نه بر امم گذشته و مردم پيشين، به قدرت خود كه از هيچ كار اگر چه بزرگ بود فرو نمي ماند و هيچ چيز گر چه خرد باشد از دست او به در نمي رود. همه امت ها را به ما ختم فرمود و ما را شاهد انكار آنان قرار داد، به فضل خويش ما را به شماره از آنها افزون گردانيد.

خدايا بر محمد درود فرست كه امين وحي تو است و برگزيده آفريدگان و خالص از بندگان تو. پيشواي رحمت است و كاروانسالار خير و كليد بركت. در ازاي آن كه براي امر تو رنج كشيد و تن خود را مقابل آزارها فرا پيش داشت و با خويشان خود در راه دعوت تو آشكارا در آويخت. با قوم و تبار خود براي خشنودي تو نبرد كرد. براي زنده كردن دين تو از ارحام خود بريد و نزديكان را كه انكار تو كردند از خود دور ساخت و بيگانگان كه دين تو را پذيرفتند به خود نزديك گردانيد. با دوران دوستي كرد براي تو و با نزديكان دشمني نمود در راه تو. تن خويش را در رسانيدن پيام تو به رنج افكند و براي دعوت به دين تو خود را به تعب انداخت و به پند اهل دعوت تو مشغول داشت و سوي شهر غربت هجرت كرد، از وطن و اهل و خانه و زادگاه و هر چه دلبستگي داشت دوري گزيد، چون مي خواست دين تو را فيروز گرداند و براي سركوبي منكران تو ياوران به دست آورد. تا آن چه درباره دشمنان مي خواست به انجام رسيد و آن چه براي دوستان تو مي خواست تمام گشت. از ياري تو گشايش خواست و با ناتواني از تو نيرو طلبيد و سوي آنان تاخت. در ميان سراي ايشان جنگ پيوست و بر آرامشگاه آنان هجوم برد تا فرمان تو آشكار گشت و سخن تو بر كرسي نشست، با اين كه مشركان را نا خوش آمد.

خداوندا!! او را به ازاي اين رنج به بالا ترين درجات بهشت بالا بر. چنان كه ديگري با او در يك منزلت نباشد و در مرتبه مانند او نبود و هيچ فرشته مقرب و نبي مرسل با او برابر نباشد و آن چه نويد دادي از شفاعت نيكو درباره خاندان پاك و امت مؤمن او بيشتر از آن عطا فرما. اي كه به وعده خود وفا مي كني و گفتار خود را به انجام مي رساني و زشتي ها را به چندين برابر از حسنات مبدل مي كني كه تويي صاحب احسان عظيم.

منبع: صحيفه كامله سجاديه

با ترجمه و شرح: آيت الله ميرزا ابوالحسن شعراني

 

 


اينم عكسي كه گفتم

اميدوارم خوشتون بياد

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , متفرقه , ,
:: برچسب‌ها: صحيفه سجاديه , دل نوشته , عاشقانه ,
:: بازدید از این مطلب : 538
|
امتیاز مطلب : 113
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

..:: پیرمرد و دخترک ::..

 

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .

پیرمرد از دختر پرسید :

 - غمگینی؟

 - نه .

 - مطمئنی ؟

 - نه .

 - چرا گریه می کنی ؟

 - دوستام منو دوست ندارن .

 - چرا ؟

 - چون قشنگ نیستم !

 - قبلا اینو به تو گفتن ؟

 - نه .

 - ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم !

 - راست می گی ؟

 - از ته قلبم آره...

 دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد...

 چند دقیقه بعد پیرمرد اشکهایش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای

سفیدش را بیرون آورد و رفت!!!

 

امتیاز یادتون نره

نظر یادتون نره!!!!



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , مطالب از طرف دوستان , ,
:: برچسب‌ها: داستان کوتاه ,
:: بازدید از این مطلب : 447
|
امتیاز مطلب : 90
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : جمعه 27 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

قطار روياهاي من قرار است ساعت 9:00 به ايستگاه فرشتگان برسد. قرار است من در اين ايستگاه سوار شوم، ساعت 8:59 دقيقه است. از دور صداي بوق قطار را شنيدم قطار رسيد قطار بزرگي بود به بزرگي فيل، از دود كشش دود هاي سياه مانند ا‍ژدها ها بيرون مي داد.

مي ترسيدم اما چون عاقبت كساني كه سوار ميشدند لذت و خوشي و آرامش بود سوار شدم. تعداد كمي از مسافراني كه بايد مي آمدند حضور داشتند همه به اي اميد ودند كه آخر وارد بهشت مي شوند. قطار دوباره در شيپورش دميد و شروع به حركت كرد. در راه افرادي سوار قطار شدند، مرد و زنان جوان و پير و حتي بچه هاي كوچك.

همين طور كه پيش مي رفتيم، با پيرزني آشنا شدم و براي پر كردن وقتم با او گرم صحبت شدم. اسمش مارال بود از او پرسيدم دليل آمدنت به اين سفر آخرت چيست؟!

گفت براي آنكه بايد باشد و نيست!!

جمله اي كه بار ها شنيده بودم. و بعد او سكوت كرد.

بعد از چند دقيقه دوباره از او پرسيدم كه آنكه نيست، كيست؟

او شروع كرد به اينكه بگويد زندگي اش چگونه بوده و چه شده است.

گفت: خيلي وقت پيش در سال 1991 در سن 21 سالگي با مردي 4سال بزرگ تر از خودم آشنا شدم كه از آنجا به بعد زندگي من جان گرفت و به من جاني دوباره داد. انگار كه سال ها بوده كه من او را مي شناختم و منتظر او بودم. با هم ازدواج كرديم، يك ازدواج رويايي، ازدواجي كه دختران حال شايد در فيلم ها و خوابشان ميبينند. من با لباسي سپيد و بلند كه پشت سرم حداقل 10 فرشته كوچك دنباله لباسم را گرفته بودند در مراسم حاضر شدم. بعد از مراسم با كالسكه اي تمام طلا كه اسبي تك شاخ و سفيد آن را مي كشيد به سوي خانه حركت كرديم. خانه اي به بزرگي بهشت و زيبايي آن انقدر زيبا بود كه من را مبهوت خود كرده بود.

سال ها در آنجا زندگي كردم با خوبي و خوشي. عشق ما چون قصه ها بود هر كس در عاشق بودن از ديگري سبقت مي گرفت.

بعد از چند سال شوهرم مريضي سختي گرفت و بيمار شد. براي درمان او مجبور شديم شهر را ترك كنيم و به شهر ديگري برويم. اين شد كه زندگي رويايي ما پايان يافت و مجبور بوديم به هر شهري برويم و در هتل و مسافر خانه هاي آن اقامت كينم. در اخر طبيبي پيدا كرديم كه ماهر بود. شوهرم با او صحبت كرد. بعد مدتي كه شوهرم داروهاي دكتر را خورد خوب شد. اما اخلاقش عوض شده بود. از من ايراد مي گرفت، نمي خواست با من حرف بزند من هم هر كاري مي كردم و به هر كس گفتم تا كمكي دريافت كنم، پاسخي نيافتم. گذشت، او از من در خواست طلاق كرد من رد مي كردم اما ديگر نمي توانستم رفتار توهين آميزش را تحمل كنم. بعد مدتي قبول كردم. بعد از طلاق او رفت و من هم به خانه خواهرم رفتم. از دور اخبار حالش را مي شنيدم. بعد از 2 ماه خبر آمد كه او از دنيا رفته است. در مراسم تدفين او شركت كردم با اين حال كه نمي خواستم. در حالي كه اشك در چشمانم جمع شده بود دكتري كه او را معالجه كرده بود به پيش من آمد و نامه اي از طرف شوهرم به من داد و رفت.

اول نميخواستم بازش كنم اما باز كردم و خواندم. نوشته بود كه:

 

 

سلام عزيز دلم،

حالا كه اي نامه رو ميخوني من ديگه كنار تو نيستم. بد قولي كردم. ميدونم اما دست خودم نبود. نميدانم از كجا شروع كنم اما من به تو دروغ بزرگي گفتم تو نه غر غرو هستي نه نق ميزني و نه اينكه از تو بيزارم و يا...

ميدونم تعجب كردي، داستان از اين جا شروع شد، زماني كه من پيش دكتر رفتم او گفت شما بيماريي داريد كه درمان ناپذيره تا 2 يا 3 ماه ديگه از اين دنيا مي رويد. من اونجا از دكتر خواستم به كسي چيزي نگه بزاره كه من يكم فكر كنم. بعد چند روز دوباره پيش دكتر رفتم تا دارويي بگيرم كه منو براي مدتي سرپا نگه داره تا بتونم برسيم بجايي كه بتونم تمام دارايي خودمو به نامت بزنم. در آخر به او نامه اي دادم كه بعد از فوت من آن را به تو بدهد، اول قبول نكرد اما با اصرار من قبول كرد. تو خيلي سختي ديدي، زندگي رويايي ما با مريضي ما تموم شد اما ديگر نم گزارم كه سختي بكشي، لوازم و امكانات راحتي و آرامشت را فراهم كردم، همه زندگي ام متعلق به توست.

من خوب نمي شم، اما مي خوام خوب زندگي كني اينج.ري بنظرم راحت تر ميتوني زندگي كني. منو بخاطر اذيت هايي كه كردمت ببخش.

دوست دارت هنري

 

 

بعد  خواندن نامه اش كلي گريه كردم كه او چرا مرا تنها گذاشته و چرا دير او را شناختم. تا7 روز پشت سره هم بالاي سره قبرش بدون غذا و آبي گريه كردم و با او حرف زدم تا اينكه جان به جان آفرين تسليم كردم. و حال در اين قطار بسوي او شتابان حركت ميكنم تا به او ملحق شوم.

 

ادامه دارد...

 

 

 

 

امتیاز یادتون نره

نظر یادتون نره!!!!



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: برچسب‌ها: قطار روياهاي من , داستان , عاشقانه , صادق ,
:: بازدید از این مطلب : 465
|
امتیاز مطلب : 142
|
تعداد امتیازدهندگان : 39
|
مجموع امتیاز : 39
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

 

انواع عشق

 

 

 

عضویت در گروه اینترنتی منصور قیامت

 

 

 

 

 


 


 


 


 

 

 

این الان سمت راست داره میره یا چپ؟

 

 

عضویت در گروه اینترنتی منصور قیامت

 

 

 


 


 


 


 


 

 

نمایی بسیار زیبا از کره زمین

 

 

 

عضویت در گروه اینترنتی منصور قیامت

 

 

 


 


 


 


 

 

خفت گیری

 

 

 

عضویت در گروه اینترنتی منصور قیامت

 

 

 


 

امتیاز یادتون نره

نظر یادتون نره!!!!

 



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , مطالب از طرف دوستان , ,
:: برچسب‌ها: ار طرف دوستان ,
:: بازدید از این مطلب : 491
|
امتیاز مطلب : 93
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : سه شنبه 26 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

به نظر شما شوخی بود یا جدی؟

 

 

 

شنبه صبح زود از خواب بیدار شدم، آروم لباس پوشیدم و طوری که زنم از خواب بیدار
نشه، جعبه ناهارم رو برداشتم، سگم رو صدا کردم و آروم رفتم توی گاراژ خونه،
قایق‌ام رو بستم به پشت ماشینم و از خونه به قصد ماهیگیری رفتم بیرون
در همین حین متوجه شدم که بیرون باد شدیدی میاد، بارونیه و رادیو رو هم که روشن
کردم متوجه شدم تمام روز وضعیت هوا به همون بدی باقی خواهد موند
تصمیمم عوض شد. دوباره آروم برگشتم خونه، ماشین رو تو گاراژ پارک کردم، لباسم
رو درآوردم و یواش رفتم تو رختخواب کنار زنم که هنوز خواب بود
اون رو از پشت بغل کردم و آهسته تو گوشش گفتم: “هوا بیرون خیلی بده …..” که
همسر عزیزم جواب داد: آره، ولی باورت میشه که این شوهر احمق من تو همچین هوائی
رفته ماهیگیری؟


 
من هنوز که هنوزه نمی‌دونم همسرم اون روز شوخی می‌کرد یا نه، ولی من دیگه هیچوقت نرفتم ماهیگیری


 

 

****************************

 

قصه‌ی زندگی من ... پی ام‌هایی که آفلاین می‌شوند و اس‌ ام اس‌هایی که بی‌جوابند و تماسهایی که برقرار نمی شود

 

 

************************

 

 

هنگام خرید بیش از 10 عدد نان سنگک به هشدار های پلیس توجه فرمایید
در ساعت های خلوت نان سنگک به تعداد زیاد نخرید
نان سنکگ را در صورت خرید تعداد زیاد به درون کیسه پلاستیک سیاه قرار دهید و با دربستی مطمئن خود را به منزل برسانید
نان رو در دستی که به سمت دیوار است بگیرید

 

 

***************************

 

 

 

نميدونم چرا پسر بچه رو كه پوشك ميكنن همه دخترا ميريزن سرش! اما موقع عوض كردن دختر بچه، باباشم بيرون ميكنن!

 

 

 

***************************

 

 

اعلام قیمت جدید قبر در بهشت زهرا - دوتا بخر 3 تا ببر

 

 

مدیرکل روابط عمومی سازمان بهشت زهرا با اعلام اینکه قیمت پیش خرید قبرهای سه طبقه سه میلیون تومان است گفت: قیمت قبرهای سه طبقه برای طبقه زیرین رایگان و برای طبقات دوم و سوم 350 هزار تومان و در مجموع 700 هزار تومان است. اسماعیل دانش پژوه گفت: قبرهای خریداری شده سند دارد و تنها به فرد خریدار یا بستگان درجه اول او واگذار می شود

 

 

**************************

 

کارشناس هواشناسی اخبار: ...که در صورت بارش باران، فردا هوایی بارانی خواهیم داشت!

 

 

***************************

 

 

از سال دیگه دانشجوهای مصری باید 2 واحد انقلابم پاس کنن... :))

 

 

**************************

 

  

 

 

 

 

امتیاز یادتون نره

نظر یادتون نره!!!!

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , مطالب از طرف دوستان , ,
:: برچسب‌ها: از دوستان ,
:: بازدید از این مطلب : 715
|
امتیاز مطلب : 80
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : سه شنبه 26 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

ادامه عكس ها در ادامه مطلب

حتما ببينيد

امتیاز یادتون نره

نظر یادتون نره!!!!



:: موضوعات مرتبط: خنده دار , عکس های جالب , ,
:: بازدید از این مطلب : 846
|
امتیاز مطلب : 119
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : سه شنبه 26 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

مثل من اين است چو مرغابي در تور شكارچي جامانده ام. نه كسي هست مرا آزاد سازد و نه كسي كه مرا به اسارت ببرد.

مثل من چو گياهي است كه وقتي خورشيد طلوع كند، ابري نگذارد نور آفتاب به آن برسد.

 

مثل من چو آدمي است كه در گوشه اي از خاطراتش گم شده.

 

مثل من چو سنگي است كه از شدت رنج تكه تكه مي شود.

 

مثل من چو پرنده اي است بي بال و بي آشيانه كه هراسان اين سو و آن سو مي دود.

 

مثل من چو ترسي است كه مردم از مُردن دارند من از نمُردن دارم.

 

مثل من چو اشكي است كه گر در دريا بيافتد، آب شيرينش را شور ميكند.

 

مثل من چو قلبي بشكسته است كه دگر نتوان جوشش داد.

 

مثل من چو آسماني است بي ستاره و ماه كه تاريكي آن را فراگرفته.

 

ميتوان اينگونه زيست؟

 

كي مي شود كسي كه انتظارش را ميكشم بيايد و مرا از بند خويشتن رها سازد!!!



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: برچسب‌ها: دل نوشته هام , صادق ,
:: بازدید از این مطلب : 438
|
امتیاز مطلب : 104
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : پنج شنبه 21 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

فقط براي اعضا



:: موضوعات مرتبط: مطالب از طرف دوستان , ,
:: بازدید از این مطلب : 488
|
امتیاز مطلب : 62
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : پنج شنبه 21 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

يك روز روستایی فقیری که از تنگدستی و سختی معیشت جانش به لب رسیده بود، نزد آخوند ده رفت و گفت: آملا، فشار زندگی آنقدر مرا در تنگنا قرار داده که به فکر خودکشی افتاده ام. از روی زن و بچه هایم خجالت می کشم، زیرا حتی قادر به تامین نان خالی برای آنان نیستم. با زن، شش فرزند قد و نیم قد، مادر و خواهرم در یک اتاق کوچک مخروبه زندگی می كنیم، که با هر نم باران آب به داخل آن چکه می کند. این اتاق آنقدر کوچک است که شب وقتی چسبیده به هم در آن می خوابیم، پای یکی دو نفرمان از درگاه بیرون می ماند. دیگر ادامه این وضع برایم قابل تحمل نیست… پیش تو، که مقرب درگاه خدا هستی، آمده ام تا نزد او شفاعت کنی که گشایشی در وضع من و خانواده ام حاصل شود.
آخوند پرسید: از مال دنیا چه داری؟
روستایی گفت: همه دار و ندارم یک گاو، یک خر، دو بز، سه گوسفند، چهار مرغ و یک خروس است.
آخوند گفت: من به یک شرط به تو کمک می کنم و آن این است که قول بدهی هرچه گفتم انجام بدهی. روستایی که چاره ای نداشت، ناگزیر شرط را پذیرفت و قول داد.
آخوند گفت: امشب وقتی خواستید بخوابید باید گاو را هم به داخل اتاق ببری. روستایی برآشفت که: آملا، من به تو گفتم که اتاق آنقدر کوچک است که حتی من و خانواده ام نیز در آن جا نمی گیریم. تو چگونه می خواهی که گاو را هم به اتاق ببرم؟!
آخوند گفت: فراموش نکن که قول داده ای هر چه گفتم انجام دهی وگرنه نباید از من انتظار کمک داشته باشی.
صبح روز بعد، روستایی پریشان و نزار نزد آخوند رفت و گفت: دیشب هیچ یک از ما نتوانستیم بخوابیم. سر و صدا و لگداندازی گاو خواب را به چشم همه ما حرام کرد.
آخوند یکبار دیگر قول روستایی را به او یادآوری کرد و گفت: امشب علاوه بر گاو، باید خر را نیز به داخل اتاق ببری.
چند روز به این ترتیب گذشت و هر بار که روستایی برای شکایت از وضع خود نزد آخوند می رفت، او دستور می داد که یکی دیگر از حیوانات را نیز به داخل اتاق ببرد تا این که همه حیوانات هم خانه روستایی و خانواده اش شدند! روز آخر روستایی با چشمانی گود افتاده، سراپای زخمی و لباس پاره نزد آخوند رفت و گفت که واقعا ادامه این وضع برایش امکان پذیر نیست!
آخوند دستی به ریش خود کشید و گفت: دوره سختی ها به پایان رسیده و به زودی گشایشی که می خواستی حاصل خواهد شد. پس از آن به روستایی گفت که شب گاو را از اتاق بیرون بگذارد!
ماجرا در جهت معکوس تکرار شد و هر روز که روستایی نزد آخوند می رفت، این یک به او می گفت که یکی دیگر از حیوانات را از اتاق خارج کند تا این که آخرین حیوان، خروس نیز بیرون گذاشته شد.
روز بعد وقتی روستایی نزد آخوند رفت، آخوند از وضع او سئوال کرد و روستایی گفت: خدا عمرت را دراز کند آملا، پس از مدتها، دیشب خواب راحتی کردیم. به راستی نمی دانم به چه زبانی از تو تشکر کنم. آه که چه راحت شدیم.

    




:: موضوعات مرتبط: متفرقه , مطالب از طرف دوستان , ,
:: بازدید از این مطلب : 487
|
امتیاز مطلب : 77
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : پنج شنبه 21 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق
 

خاطره‌اي عجيب اما واقعي
از حسين رضا زاده

رضا رشيد پور مجري توانمند صدا و سيماي کشورمان در ادامه يکي از يادداشت‌هاي خود با عنوان "عجيب اما واقعي" که در وبلاگشخصي‌اش (فقط چند خط) منتشر کرده است به نقل خاطره‌اي خواندني از حسين رضا زاده از زبان هادي ساعي پرداخته که خواندن آنخالي از لطف نيست.

 
 
 

بر اساس اين گزارش رشيد پور در اين مطلب چنين نقل کرده است:

 
 

حسين رضازاده از المپيک بر گشته بود. هر کسي مي‌خواست خودي نشان بدهد و از او تقدير کند. کارخانه‌ها و شرکت‌ها از هم سبقت مي‌گرفتند. سايپا تصميم گرفته بود يک ماکسيما به رضا زاده بدهد. مراسمي برگزار کردند. من هم دعوت بودم. گروه موزيک ارتشسرود ملي زد و قرآن تلاوت شد و مدير عامل وقت سايپا (مهندس قلعه باني) روي صحنه رفت و کلي از سجاياي اخلاقي جهان پهلوان حسين رضا زاده تعريف کرد. مجري برنامه از حاضران خواست که چند دقيقه به محوطه باز تالار بروند تا کليد خودرو در حضور عکاسان و خبرنگاران به رضازاده هديه شود. حالا جمعيتي نزديک به هزار نفر کنار ماکسيما ايستاده‌ايم تا قلعه باني کليد را به رضازاده بدهد. فلاش مکرر دوربين‌ها اين صحنه را ثبت مي‌کنند.

 

حسين کليد را گرفت و سوار ماشين شد. چند دور مقابل دوربين‌ها چرخيد و از درب محوطه بيرون رفت. گفتند لابد رفت تا ماشين را امتحان کند و الان بر مي‌گردد. هزار مهمان و خبرنگار و مديران سايپا نزديک به يک ساعت چشمشان به در خشک شد ولي جهان پهلوان بر نگشت!

 

کمي نگران شدم و به موبايلش زنگ زدم. بلافاصله گوشي را بر داشت. پرسيدم که حسين کجا رفتي آخه؟ اين‌ها همه منتظرند. با خونسردي کامل گفت: "من الان تو راه اردبيلم ... ازشون تشکر کن .... بگو ماشين خوبيه ..... دستشون درد نکنه" هم به شدت تعجبکرده بودم و هم از ته دلم مي‌خنديدم!



:: موضوعات مرتبط: خنده دار , متفرقه , مطالب از طرف دوستان , ,
:: بازدید از این مطلب : 538
|
امتیاز مطلب : 90
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : پنج شنبه 21 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

وزير کار : مشکل ما نقدينگي و نبود کار نيست، بيکاران مهارت ندارند. (جراید)

وزير مسکن : مشکل گران بودن خانه نيست، مردم پول ندارند!

وزير راه و ترابري : سقوط هواپيماها به دليل نقص فني نيست، خلبانان چشمهايشان ضعيف است !!!

وزير راه و ترابري : آمار بالاي تصادفات جاده اي در نتيجه عدم استاندارد بودن جاده ها و ماشينها نيست، رانندگان رانندگي بلد نيستند !!

وزير رفاه : تعداد افراد زير خط فقر بالا نيست، مردم حقوقهايشان پايين است!

فدراسيون فوتبال : تيم ملي فوتبال ضعيف نيست، تيمهاي ديگر فوتبال در آسيا قوي هستند!!

وزير بهداشت : سوسيس ها و کالباس ها مشکل بهداشتي ندارند، افرادي که ساندويچ مي خورند خيلي سوسول هستند!!


وزير بهداشت : آنفلوانزاي نوع
A آنقدرها هم خطرناک نيست، بنيه مردم خيلي ضعيف است



:: موضوعات مرتبط: خنده دار , مطالب از طرف دوستان , ,
:: بازدید از این مطلب : 545
|
امتیاز مطلب : 81
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : پنج شنبه 21 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

با سلامــــــــ

 

خب بازگشت شكوه آفرين مرد عرصه هنر و ورزش و تمامي دلير مردان و زنان غيور اين خاك پاك را به شما تسليت عرض ميكنم
 
خب همينطور كه ميبينين به سرم زده داغ كردم
 
آخه از صبح شله خورديم و شله زرد و آش . همش هم نزري بود و مفتي الانم دارم هزيون ميگم ديگه از پر خوري..
 
يكمشم بر ميگرده به خاصيت نصفه شب بودن..
 
آخه ساعت 2 تقريبا و منم بيدار پليس هم كه انقدر هوا سرده رفته بخوابه چون دزد كجا بود تو اين هوا يخ ميزنه مگه خره دزده از ديوار كسي بره بالا تو اين سرما!!!

 
حالا امروز رو بعدا ميگم چي شد..
 
من و بابام جمعه صبح ساعت 4 اينا رسيديم مشهد. انقدر سرد بود كه يخ زديم. هوا مشهدم كه سرديش خشك پوست صورتم داشت ميسوخت از سوزه سرما..
 
تهران خيلي خوشگذشت رفتيم اونجا با پسر عموم زمين چمن ، فوتبال بازي كرديمـــ. منم كه بعده عمري پام به توپ ميخورد تو بازي نفس نفس ميزدم. خلاصه اعتياد رو با ورزش آشتي داديم ديگه..
 
از اون روز شد كه من اعتياد رو ترك كردم و الان پاك پاكم.
 
تهران هم كه اكثرا هوا باروني بود و بارون ميومد. به يمن قدوم مبارك ما...هه
 
با پسر عموم كلي pes2009 بازي كرديم اولاش يكي دو دست ازم برد بعد تو بازي هاي بعد همش باخت آخر كفري شده بود در كل هم نتيجه شد 7 برد من و 4 برد اون.
اين روزاي آخر هم با هم رفتيم بهشت زهرا 2 نفره با موتور. برگشتنا راه رو اشتباه اومد نزديك بود تا كرج بريم البته تا نزديكي هاش هم فكر كنم رفتيم بعد دور زديم ما هم كه گرم صحبت بوديم نفهميديم..
 
از تهرانم يك سري خريد هم كردم بعد 5شنبه ساعتاي 4 راه افتاديم با قطار اومديم..
 
قطار هم خوب بود برگشتنا. منو بابام با 3تا مرد ديگه تو يك كوپه بوديم. كوپه بغليمون 6 پسره نخاله بودن كه واگن رو از اين طرف گذاشته بودن رو سرشون از اونطرفم 6تا دختر تو يك كوپه ديگه واگن رو تركونده بودن. يك دفعه كه اين دخترا داشتن ميرقصيدن كوپه بغليشون داد زد همشون جفت كردن ديگه ساكت شدن بعد هم منم كه ديدم ديگه سوژه واسه خنديدن نيس رفتم خوابيدم.
 
جمعه هم كه رسيديم شهادت امام رضا(ع) بود. تا 9 اينا كه خواب بودم بعد حاضر شدم رفتم به طرفه حرم خيلي شلوغ بود هرجور شد خودم رو رسوندم حرم از لا به لاي جمعيت تند تند ميرفتم آخه نزديكه اذون بود خدارو شكر رسيدم بعد هم كه خطبه ها رو خوندن نماز هم خوندم و برگشتم( يك وقت ريا نشه) دلم هم هوس شله زرد كرد هم هوس شله. خدا رو شكر هر جفتش حاضر شد(ميگن خدا حاجت شكم رو خيلي زود ميده) رسيدم خونه هر جفتش بود خوردم جاتون خالي هنوزم شله داريم البته نميدونم شهراي ديگه شله دارن يا ندارن ولي واسه ما مشهدي ها رسمه يك جورايي و خيلي هم خوشمزست.
 
تو راه نشد زياد چيزي بنويسم يا دل نوشته اي بنويسم آخه اونجا اصلا احساس تنهايي نمي كردم همش با خاله ام و پسر عموم و بقيه گرمه صحبت بوديم.
 
كمي چيزي نوشتم بعضي ها هم كه نيمه كاره موند گذاشتم بعدا ميزارم.
 
خب بريم سراغ دل نوشته ها.. و پستاي جديد...
 
شاد باشين
 

 
 
آن گــــل در بــــــاغچـــه از آن كيــــــست؟
آب جـــــــــاري مــــي شــــود، فرمـــان كيست؟
گـــــل مـــــــي ربـــــايــــد دل از زميــــــن
زميــــن آب مــــي شـــــود، عاشــــــق كيست؟
 

 
 
* چشمانمان را بر گذر قاصدک ها باز کنیم که زمان،ساز سفر میزند.دست به دست هم دهیم،دلهایمان را یکی کنیم ، بی هیچ پنداشتی،حراج محبت کنیم،باور کنیم که همه ما خاطره ایم ، دیر یا زود ره گذر قافله ایم.
 
* مشکلات خود را بر ماسه بنویسد و موفقیت هایتان را بر سنگ مرمر.
 
* جز بی کران درون انسان نه جایی برای رفتن است و نه چیزی برای جستن.
 
* بسترم صدف خالی یک تنهایی است و تو چون مروارید گردن آویز کسان دگری ، بیهوده از بهشت سخن می رانیم ، تنها یک روز پریدن به آنطرف دیوار بهشت موعود است، پرواز کن قناری و نترس، آسمان برای تو بی انتهاست.
 
* اگر شهردار بودم نمی دانم تو را مسئول بازیافت می کردم یا می سپردمت اخراجت کنند!!؟
چه گونه توانستی از تکه های شکسته قلبم قلک بسازی!!؟
 
* آدم ها اسم بزرگترین اشتباهشونو که جبران ناپذیر میزارن"تجربه".
 
* ما نه برای یافتن فردی کامل بلکه برای دیدن کامل فردی ناکامل عاشق میشویم.
 

 

كودكی ده ساله كه دست چپش در یك حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یك استاد سپرده شد. پدر كودك اصرار داشت استاد ازفرزندش یك قهرمان جودو بسازد استاد پذیرفت و به پدر كودك قول داد كه یك سال بعد می‌تواند فرزندش را در مقام قهرمانی كل باشگاه‌ها ببیند.در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی كودك كار كرد و در عرض این شش ماه حتی یك فن جودو را به او تعلیم نداد. بعد از 6 ماه خبررسید كه یك ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می‌شود.استاد به كودك ده ساله فقط یك فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تك فن كار كرد.سر انجام مسابقات انجام شد و كودك توانست در میان اعجاب همگان با آن تك فن همه حریفان خود را شكست دهد!سه ماه بعد كودك توانست در مسابقات بین باشگاه‌ها نیز با استفاده از همان تك فن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات كشوری، آن كودك یك دست موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و به عنوان قهرمان سراسری كشور انتخاب گردد.وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، كودك از استاد رازپیروزی‌اش را پرسید. استاد گفت: "دلیل پیروزی تو این بود كه اولاً به همان یك فن به خوبی مسلط بودی، ثانیاً تنها امیدت همان یك فن بود، و سوم اینكه راه شناخته شده مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود كه تو چنین دستی نداشتی!
 یاد بگیر كه در زندگی، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت خود استفاده كنی.
راز موفقیت در زندگی، داشتن امكانات نیست، بلكه استفاده از "بی امكانی" به عنوان نقطه قوت است



:: بازدید از این مطلب : 474
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : شنبه 16 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

 

شباهت عجیب یک دختر اردنی به عادل فردوسی پور

 

 

عضویت در گروه اینترنتی منصور قیامت

 

الان اینا باید کجا زنگ بزنن؟!

عضویت در گروه اینترنتی منصور قیامت

 

 

پسری به جنگ رفت و دوچرخه خودش رو به درختی بست

 

 

عضویت در گروه اینترنتی منصور قیامت

 

 



:: موضوعات مرتبط: عکس های جالب , ,
:: بازدید از این مطلب : 308
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : شنبه 16 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

اگر این کودک میتواند لبخند بزند، پس ما هم میتوانیم

 

 

عضویت در گروه اینترنتی منصور قیامت



:: موضوعات مرتبط: عکس های جالب , ,
:: بازدید از این مطلب : 300
|
امتیاز مطلب : 55
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : شنبه 16 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

فخرفروشی به سبکِ جهانِ سوم

 

 

خیابانی بعد از باخت مقابل کره : حالا در تعداد بُرد با کره برابر شدیم. هیچ چیز از ارزشهای تیم ملی ما کم نشد با این باخت

 


آره تازه یه چیزی هم اضافه شد. بيان اين جملات توسط خياباني با ريختن كلريد آمونيوم (نشادُر) در ما تحت ِ شنونده برابري مي كرد

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

آخرین سوتی جواد خیابانی

 

خیابانی: عادت تیم ما این بوده که یک نیمه به حریف بده

 

 بابا یکی اینو جمعش کنه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کفاشیان در مصاحبه با سایت گل: شما واقعا توقع داشتین از کره ببریم؟

 

اینم از رئیس فدراسیون. گونی سیب زمینی موثرتر از اینه

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

میری زن بگیری میگن خونه داری؟ میری مسکن مهر ثبت‌نام کنی میگن زن داری؟

 

حالا اینو گوش کن

 

 

میری دنبال شغل میگن متاهلی ؟ میری متاهل شی میگن شغلت چیه ؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

ماشینمون رو دزد ‌برده، سرگرد آگاهی آدرس چندتا از پاتوق‌های دزدها رو بهمون داده، می‌گه برین ببینین سرنخی از ماشینتون اینجا‌ها پیدا می‌کنین یا نه! اگه سرنخی پیدا کردین به ما خبر بدین!!!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

امروز صبح رفتم نون تافتون بگیرم، دیدم شاگرد نونوایی برای صبحونه خودشون رفته نون لواش گرفته!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

آخرش نفهمیدیم توی سالن‌های سینما، کدوم دسته صندلی مال صندلی ما هست کدوم مال صندلی بغلی!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 



:: موضوعات مرتبط: مطالب از طرف دوستان , ,
:: بازدید از این مطلب : 363
|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : شنبه 16 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

..:: زن زندگی ::..

 
www.RangarangGroup.com | گروه اینترنتی رنگارنگ 


:: موضوعات مرتبط: عکس های جالب , ,
:: بازدید از این مطلب : 307
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : شنبه 16 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

سلامي دوباره اينا امروز به دستم رسيد

حيفم اومد برم و اينا رو نزارم

حتما ببينيد...

 

 

لعنت به تو ای فقر

 


 

 

شاید این غذای یک هفته شان بود

 


 

 

عضویت در گروه اینترنتی منصور قیامت

 


 


 


 


 

 

 

عضویت در گروه اینترنتی منصور قیامت

 

 

 


 


 

 

تصاویری واقعی از مرگ سگ و عکس العمل سگ دیگر 

 

 

 

در تصاویر فوق ناراحتی یک سگ نسبت به هم نوع خود موقع زیر گرفتن توسط ماشین نشان داده شده . واقعا جای تاسف داره که سگ با این زبان بی زبانی نسبت به مرگ هم نوع خود ناراحت میشه ولی ما ایرانی ها.....

 


 

 

عضویت در گروه اینترنتی منصور قیامت

 

 

عضویت در گروه اینترنتی منصور قیامت

 

 

عضویت در گروه اینترنتی منصور قیامت

 

 

 

 

حالا حیوون رو دیدید. مهرورزی انسان رو هم در عکس پایین ببینید 

 


 


 

 

 

زهره ترک کردن کودک بیچاره برای گریاندن مردم

 


 

 

عکس کودک آزاری بهت آور در نمایش تعزیه

 


 

 

عضویت در گروه اینترنتی منصور قیامت

 

 

 


 

 

 لحظه تلخ شکست

 


 

 

عضویت در گروه اینترنتی منصور قیامت

 

 



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , مطالب از طرف دوستان , ,
:: بازدید از این مطلب : 375
|
امتیاز مطلب : 47
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : سه شنبه 4 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

 

سيــــــــــــــــــــــــــــلام

 

شطورين؟!
خوبين؟

زن و بچه ها خوبن؟!


مرد و بچه ها چطور؟!

Ladies and gentlemen


اينجانب مواردي را به استحضار ميرساند :

با سلام

 

خب بالاخره انتخاب واحدم كرديمـــ

ترمه جديد هم كه انگار شروع ميشه اما ما دير تر ميريم طبق معمول چون ميخوام با خانواده بريم يك سفر تهران گشت بزنيم به مدت 9 روز

از 3شنبه ميريم  تا 5شنبه هفته ديگه..

بريم يك هوايي عوض كنيم مرديم از اين خستگي(يكي بگه كجاي هواي تهران خوبه كه ميخوام برم هوا عوض كنم!!)

اميدوارم اونجا برف بياد با پسر عموم بريم برف بازي!! بریم بترکونیم

حالا بعدا خلاصه كار هايي كه تو تهران كردم رو ميگم وقتي برگشتم..

خب اين هفته يك سري مطلب گذاشتم براي كل مدتي كه نيستمـــــــــ

كلا روي هم شد 15 تا مطلب

سر بزنيد نظر بدين براي همه مطالب بگين چطوره خوبه يا نه!!!

دو تا تست روانشناسي گذاشتم، حتما بخونيد..


به مناسبت اربعین یک مطلب با عنوان "مقاله يزيد در سال 61هجري" گذاشتم حتما بخونیدش

و يكم هم از دست نوشته هاي خودم(حتما نظر بدين)

ديگه همين

شاد و پيروز باشين

در زیر هم دلنوشته های خودمهــــــــ


بخونید و نظر بدینــــــــ


 

 

باز بر فراز اقيانوس سياه تاريكي ذهنم پرواز ميكنم، سكوت خشم شب را مي شكند و همه جا مانند قبرستاني ساكت مي شود. ماهي هاي قرمز در دل اقيانوس حركت ميكنند.

به سوي آن ها با شتاب مي رومــــ يكي از آنها را به دندان مي گيرمـــــــــ و به راه خود ادامه مي دهمـــ.

در راه باد و طوفاني وحشتناكي به راه مي افتد و تمام وجودم را مي لرزاند. همه ماهي ها به آسمان ميروند و اقيانوس تيره و تار تر مي شود، ديگر سكوت جايش را به غرش هاي رعد و برق هاي آسماني مي دهد انگار قيامت شده.

من در آن بين ماهي قرمز كوچكم را با دندانم نگه داشتم كه مبادا از دست دهمش.

ناگهان غرشي از آسمان برخاست كه با آن غرش من از جا پريدم و بيدار شدم. چه بد خوابي بود به سياهي رنگ قلمم...

 


اینم یک سری جملات که بعضی هاش ماله خودمه .ی


انسان گناهکار پیش از اینکه در مقابل عوامل بیرونی تسلیم شود در خود می شکند و حقارت را پذیرا میشود.


در مواقعی که کسی در حق تو اشتباهی مرتکب شده تو نیز خودت را کمی مقصر بدان،و سعی کن تو اول غذرخواهی کنی.‎


 کسی که در درون خود بزرگ است ، نیازی به تحقیر و  کوچک شمردن دیگران ندارد.


 گاه زخمی که به پا داشتم ، زیر و بمهای زمین را به من آموخته است.


 برای خودت زندگی کن نه دیگران


تو خدایی و خدایی می کنی من خدا نیستم پس ناخدایی میکنم


روزگاری مردم زمین میپنداشتند که ماه همان خورشید است که در شب بی فروغ میشود ، اما من بر این باور بودم که خورشید عاشقیست دل سوخته که در روز ، عاشقان را دل گرم میکند و در شب ، سر پناهیست برای عاشقان دلسوخته ، برای همین است که ما شب را بیشتر دوست میداریم ، زیرا خرشید شب (ماه)،یاد آور معشوقمان است.


"در این روزگار مردم عشق را در کوچه و بازار جست و جو میکنند.  نمی دانم،نمی دانند تو در قلب آنانی"

    

  خدایا!! به من بیاموز که بر خویش باشم نه برده خویش.

 


"رهایی را بهر تو،بهانه ای ساخته ام برای پرواز"


اگر در زندگی مثل دوچرخه سواری باشی که فقط جلوی دوچرخه اش را می نگرد قطعا به زمین خواهی خورد ، سعی کن در زندگی به دور دست بنگری.


   به لحظه ای که در آن هستی فکر کن ، چون ممکن بود این لحظه رخ ندهد.

 

امتیاز یادتون نره

نظر یادتون نره!!!!

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: برچسب‌ها: دل نوشته , سخن ,
:: بازدید از این مطلب : 389
|
امتیاز مطلب : 103
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : یک شنبه 4 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

يعني ميشه دوباره

دستت بياد تو دستم

پشيموني نداره

حالا كه اينجا هستم

ديگه نمي شه باشي اوني كه من مي خواستم

عوض شدي يه دنيا

برو كه من نخواستم



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: برچسب‌ها: دل نوشته ,
:: بازدید از این مطلب : 299
|
امتیاز مطلب : 74
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : یک شنبه 4 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

وجودت را نمي خواهم

غروبت را نمي خواهم

نمي دانم كه مي داني

تو را اينگونه نمي خواهم

تورا من چشم در راهم

آري، گنه كارم

از اين دل كه خشكيده

چه مي خواهي كه بردارم



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: برچسب‌ها: دل نوشته ,
:: بازدید از این مطلب : 375
|
امتیاز مطلب : 75
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : یک شنبه 4 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق


 

 

آخرين لخظه است كه مي خوانم

آخرين لحظه است كه بيدارم

آخرين لحظه است كه ميبينم تو را

آنچنان عاشقانه مي خوانم تورا

 

آخرين لحظه است كه از پل مي گذرم

آخرين لحظه است و آرام مي دوم

آخرين لحظه است كه با ناله اي

فرياد مي زنم "جا مانده اي؟!"

 

آخرين لحظه است اين ديدار ما

آخرين لحظه است از عشق ما

آخرين لحظه است كه با تو مي روم

اين راه طولاني بي انتها

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: برچسب‌ها: دل نوشته ,
:: بازدید از این مطلب : 295
|
امتیاز مطلب : 75
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : یک شنبه 4 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

شنيدم دنبال شمارم ميگردي

چيه قديما اونو گم ميكردي!!

دور و برم پيدات ميشه يهو

هر جا كه ميرم ميبينم تو رو

ميگن كه تازه فهميدي عشق چيه

ميگن پشيموني كه زندگيت اين شكليه

خالي از من

نبودنم

ديدي درد داره نبودنش؟!

نبودن عشقش كه بهش محتاجي!!

از فقط يه بغل مي خواي تا باشي

اما نيست و نميخواد باشه

اينه كه درد رو مياره كه نباشه

تو نبودي اون روز كه من خواستم

گريم رو ديدي اما من!!

نخواستم تو رو غمگين ببينم

اين بود مزدي كه من ديدم

وقتي كه رفتي و تنهام گذاشتي

عشقت رو تو قلبم جا گذاشتي

حالا ديگه قلبي نمونده

برو كه ديگه عشقي نمونده

 

 


 

روزها كه به من سخت گذشت و تو نبودي

 

روزها كه دلم شكست و تو نبودي

روزها كه بدون تو گذشت و تو حتي به من فكر نكردي

روزهاي تنهاييم را ميتواني بشماري!!!

آيا قادر هستي؟!!

بد نكرده بد ديدم

آنچنان غمگينم كه نداني و نتواني چگونه مرا شاد كني

برو ديگر نخواهم با تو بودن را

كسي را دارم كه مرا مي فهمد

مرا دوست دارد

بي هيچ منتي

و هر روز اسمش را بر فراز قله قلبم فرياد ميزنم و

ميگويم:

خدااااااااااااا!!!!

 

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: برچسب‌ها: صادق ,
:: بازدید از این مطلب : 311
|
امتیاز مطلب : 83
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازشما عکسبرداری بشود تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشد.پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود!پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد!پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت:اما من که می دانم او چه کسی است..!

 

 

 

 

 

صبح روزی ، پشت در می آید و من نیستم

 

قصه دنیا به سر می آید و من نیستم

 

یک نفر دلواپسم این پا و آن پا می کند

کاری از من بلکه بر می آید ومن نیستم

 

خواب و بیداری  خدایا بازهم سر می رسد

نامه هایم از سفر می آید و من نیستم

 

هرچه می رفتم به نبش کوچه او دیگر نبود

روزی آخر یک نفر می آید و من نیستم

 

در خیابان در اتاقم روی کاغذ پشت میز

شعر تازه آنقدر می آید و من نیستم

 

بعد ها اطراف جای شب نشینی های من

بوی عشق تازه تر می آید ومن نیستم

 

بعد ها وقتی که تنها خاطراتم مانده است
عشق روزی رهگذر می آید ومن نیستم

 



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , مطالب از طرف دوستان , ,
:: بازدید از این مطلب : 373
|
امتیاز مطلب : 80
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : یک شنبه 4 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

در ادامه يك تست خودشناسي ديگه هم گذاشتم كه در مورد انواع گروه خونيه)

 

آيا مي دانيد كه شخصيت افراد را مي توان از روي ميوه مورد علاقه شان حدس زد؟

حال ميوه مورد علاقه خود را انتخاب كنيد:

1-      پرتغال. 2- سيب. 3- موز. 4- نارگيل. 5- آناناس. 6- انبه. 7- گيلاس. 8- انگور سياه. 9- هلو. 10- گلابي.

 

امتیاز یادتون نره

نظر یادتون نره!!!!



:: موضوعات مرتبط: تست روانشناسی , ,
:: بازدید از این مطلب : 426
|
امتیاز مطلب : 90
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : یک شنبه 4 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

مردی داشت در خيابان حركت مي كرد كه ناگهان صدايي از پشت گفت:

اگر يك قدم ديگه جلو بروي كشته مي شوي

مرد ايستاد و در همان لجظه آجري از بالا افتاد جلوي پایش. مرد نفس راحتي كشيد و با تعجب دوروبرش را  نگاه كرد اما كسي را نديد. بهر حال نجات پيدا كرده بود . به راهش ادامه داد .به محض اينكه مي خواست از خيابان رد بشود باز همان صدا گفت : 

بايست!!

مرد ايستاد و در همان لحظه ماشيني با سرعتی عجيب از کنارش رد شد. بازهم نجات پيدا كرده بود .

مرد پرسيد تو كي هستي  و صدا جواب داد : من فرشته نگهبان تو هستم . 

 

مرد فكري كرد و گفت :

  اون موقعي كه من داشتم

ازدواج مي كردم

کدام گوری بودي ؟

 

امتیاز یادتون نره

نظر یادتون نره!!!!



:: موضوعات مرتبط: مطالب دیگر , متفرقه , مطالب از طرف دوستان , ,
:: بازدید از این مطلب : 368
|
امتیاز مطلب : 81
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : یک شنبه 4 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق



:: موضوعات مرتبط: عکس های جالب , ,
:: بازدید از این مطلب : 324
|
امتیاز مطلب : 47
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : یک شنبه 3 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد ، بابا ستاره ای در هفتآسمان ندارد

کارون ز چشمه خشکید، البرز لب فرو بست ، حتی دل دماوند ، آتشفشان ندارد

دیو سیاه دربند، آسان رهید و بگریخت ، رستم در این هیاهو،گرز گران ندارد

روز وداع خورشید، زاینده رود خشکید ، زیرا دل سپاهان ، نقشجهان ندارد

بر نام پارس دریا ، نامی دگر نهادند ، گویی که آرش ما ، تیر وکمان ندارد

دریای مازنی ها، بر کام دیگران شد !! نادر ز خاک برخیز،میهن جوان ندارد

دارا !! کجای کاری ، دزدان سرزمینت بر بیستون نویسند ، داراجهان ندارد

آییم به دادخواهی ، فریادمان بلند است اما چه سود ، اینجانوشیروان ندارد

سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانی اما صد آه و افسوس،شیر ژیان ندارد

کوآن حکیم توسی، شهنامه ای سراید ، شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد

هرگز نخواب کوروش، ای مهرآریایی بی نام تو، وطن نیز نامو نشان ندار

استاد سیمین بهبهانی
 
 

امتیاز یادتون نره

نظر یادتون نره!!!!



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , مطالب از طرف دوستان , ,
:: برچسب‌ها: سیمین بهبهانی ,
:: بازدید از این مطلب : 386
|
امتیاز مطلب : 75
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : یک شنبه 4 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

سلامــــــــ بچه ها این هم یک سری عکس توووووووووووووپ

هر کی میخواد ببینه بره ادامه مطلب

 

 

www.RangarangGroup.com | گروه اینترنتی رنگارنگ

www.RangarangGroup.com | گروه اینترنتی رنگارنگ

www.RangarangGroup.com | گروه اینترنتی رنگارنگ

 

امتیاز یادتون نره

نظر یادتون نره!!!!



:: موضوعات مرتبط: عکس های جالب , ,
:: برچسب‌ها: عکس , خنده دار , ,
:: بازدید از این مطلب : 393
|
امتیاز مطلب : 62
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : یک شنبه 4 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

www.RangarangGroup.com | گروه اینترنتی رنگارنگ

مرد بيکاري براي سِمَتِ آبدارچي در مايکروسافت تقاضا داد. رئيس هيئت مديره مصاحبه اش کرد و تميز کردن زمين رو -به عنوان نمونه کار- ديد و گفت: «شما استخدام شدين، آدرس ايميلتون رو بدين تا فرمهاي مربوطه رو واستون بفرستم تا پر کنين و همينطور تاريخي که بايد کار رو شروع کنين..»
مرد جواب داد: «اما من کامپيوتر ندارم، ايميل هم ندارم!»
رئيس هيئت مديره گفت: «متأسفم. اگه ايميل ندارين، يعني شما وجود خارجي ندارين. و کسي که وجود خارجي نداره، شغل هم نميتونه داشته باشه.»

 


مرد در کمال نوميدي اونجا رو ترک کرد.. نميدونست با تنها 10 دلاري که در جيبش داشت چه کار کنه. تصميم گرفت به سوپرمارکتي بره و يک صندوق 10کيلويي گوجه فرنگي بخره. بعد خونه به خونه گشت و گوجه فرنگيها رو فروخت.
در کمتر از دو ساعت، تونست سرمايه اش رو دو برابر کنه.. اين عمل رو سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خونه برگشت. مرد فهميد ميتونه به اين طريق زندگيش رو بگذرونه، و شروع کرد به اين که هر روز زودتر بره و ديرتر برگرده خونه. در نتيجه پولش هر روز دو يا سه برابر ميشد. به زودي يه گاري خريد، بعد يه کاميون، و به زودي ناوگان خودش رو در خط ترانزيت (پخش محصولات) داشت ...


پنج سال بعد، اون مرد ديگه يکي از بزرگترين خرده فروشان امريکاست. شروع کرد تا براي آينده ي خانواده اش برنامه ریزي کنه، و تصميم گرفت بيمه ي عمر بگيره. به يه نمايندگي بيمه زنگ زد و سرويسي رو انتخاب کرد. وقتي صحبتشون به نتيجه رسيد، نماينده بيمه از آدرس ايميل مرد پرسيد. مرد جواب داد:
«من ايميل ندارم.»


نماينده بيمه با کنجکاوي پرسيد: «شما ايميل ندارين، ولي با اين حال تونستين يک امپراتوري در شغل خودتون به وجود بيارين. ميتونين فکر کنين به کجاها ميرسيدين اگه يه ايميل هم داشتين؟» مرد براي مدتي فکر کرد و گفت:


آره! احتمالاً ميشدم يه آبدارچي در شرکت مايکروسافت


 



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , مطالب از طرف دوستان , ,
:: برچسب‌ها: آموزنده ,
:: بازدید از این مطلب : 368
|
امتیاز مطلب : 79
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : یک شنبه 3 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

داستان:درســی بــــزرگ از یـک کـــودک

سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بودم با دختری به نام لیزا آشنا شدم که از بیماری جدی و نادری رنج میبرد.

ظاهرا تنها شانس بهبودی او گرفتن خون از برادر پنج ساله خود بود که او نیز قبلا مبتلا به این بیماری بود و به طرز معجزه آسایی نجات یافته بودو هنوز نیاز به مراقبت پزشکی داشت.

 

پزشک معالج وضعیت بیماری خواهرش را توضیح داد و پرسید آیا برای بهبودی خواهرت مایل به اهدای خون هستی؟؟

برادر خردسال اندکی تردید کرد و ….

سپس نفس عمیقی کشید و گفت : بله من اینکار را برای نجات لیزا انجام خواهم داد.

در طول انتقال خون کنار تخت لیزا روی تختی دراز کشیده بودو مثل تمامی انسان ها که با مشاهده اینکه رنگ به چهره خواهرش باز میگشت خوشحال بود و لبخند میزد.

سپس رنگ چهره اش پریده بیحال شده و لبخند بر لبانش خشکید.

نگاهی به دکتر انداخته و با صدای لرزانی گفت : آیا میتوانم زودتر بمیرم؟؟؟

پسر خردسال به خاطر سن کمش توضیحات دکتر معالج را عوضی فهمیده بود و تصور میکرد باید تمام خونش را به لیزا بدهد و با شجاعت خود را آماده مرگ کرده بود



:: موضوعات مرتبط: مطالب دیگر , متفرقه , ,
:: برچسب‌ها: آموزنده , درسی از یک کودک ,
:: بازدید از این مطلب : 352
|
امتیاز مطلب : 75
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : جمعه 1 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق


اگر یزید روزنامه میداشت  فردای عاشورای سال ۶۰ هجری چه می نوشت

سرمقاله: خروش ملت خدايي سرزمين اسلام ، ديروز يکبار ديگر امواج سهمگين فتنه اخير را در هم پيچيد.

ديروز صحرای کربلا ، شاهد حماسه حضور هزاران سرباز  عاشق خليفه مسلمين بود که در چشم بهم زدني طومار فتنه گران را در هم پيچيدند.سربازان عاشق خلافت چنان درسی به فتنه گران دادند که تا سالهای سال ديگر کسی به فکر ضديت با اصل خلافت نيافتد.

شعار غالب ديروز در صحرای کربلا "مرگ بر ضد خلافت يزيد" بود که از حنجره سربازان رشيد اسلام ، آسمان سرزمين اسلام را شکافت و به عرش اعلی رسيد و فرشتگان نيز با اين شعار آسمانی همراهی کردند.

سرباز رشيد اسلام "شمرابن ذی الجوشن" که از مدارای بيش از حد خليفه مسلمين با سران فتنه که از سر بزگواری مقام عظمای خلافت ناشی می شد صبر انقلابی اش به سر آمده بود ، تير خلاص را بر پيکر اين فتنه اخير وارد آورد.

بازماندگان فتنه اخير نيز از سر استيصال و در ماندگی به تبليغات انحرافی از وقايع اين روز روی آورده و با بزرگنمايي ، وقايع غير واقعی از حوادث ديروز به خبرگزاری ها و روزنامه های ديگر مخابره کردند و اين لزوم برخورد بيشتر و جدی تر با بازماندگان فتنه را نمايان می کند.

سران فتنه که پايگاه واقعی مردمی خود را ديروز مشاهده کرده بودند (حدود 72 نفر که با محاسبات انجام شده توسط تيم کارشناسی روزنامه اين عدد غير واقعی است و تعداد واقعی آنها حدود 5 تا 6 نفر بوده است) نشان دادند که لجاجت و خيره سری مي تواند تا بدانجا پيش رود که در مقابل خيل عظيم و حضور ميليونی  عاشقان خلافت نيز  حاضر به عقب نشينی و توبه نشدند.علی رغم دعوت به بازگشت به آغوش ملت که با بزگواری از طرف مقام عظمای خلافت مطرح شد ، سران فتنه حاضر به قبول اين دعوت بزرگوارانه نشدند.

آنها راه خود را از ملت جدا کردند و کسی که در مقابل ملت و خلافت قرار گيرد سرنوشت محتومش شکست و حذف از گردونه تاريخ است.مقام عظمای خلافت بارها سران فتنه را به رعايت قانون و پيروی از قانون فرار خواند و از آنها درخواست کرد که خواستهای و اعتراضات خود را از طريق مراجع قانونی و امرا و فرماندهان مقام عظمای خلافت وقضات امين پيگيری کنند ولی گوش سران فتنه بدهکار نبود و هيچگاه خود را ملزم به رعايت قانون نکردند.

ملت اسلام نشان دادند که نخواهند گذاشت ميراث جاودانه رسول خدا ، آن استوانه تقوی و واسطه فيض الهی ، توسط عده ای آشوبگر و فريب خورده به بازی گرفته شود. امروز مقام عظمای خلافت جانشين راستين رسول خدا ، محمد مصطفی ، است و هر کس با مقام عظمای خلافت مقابله کند در حکم مخالفت و محاربه با رسول خدا و هر کس با رسول خدا مخالفت و محاربه کند در حکم محاربه با خدا و سزايش قتل به دست فرزندان امت اسلام است.

 تدبير مقام عظمای خلافت نشان داد که صرف داشتن نسبت خانوادگی با رسول خدا نمی تواند عاملی باشد که عده ای آشوبگر و اغتشاشگر با استفاده از اين حربه در صدد نابودی دين خدا و رسول خدا باشند.

عده ای از سياسيون ورشکسته نيز با اظهار نظرهای خود و نيز اظهار نظر نکردن خود سعی دارند که اوضاع سرزمين اسلام را بحرانی نشان دهند در حاليکه اوضاع مملکت آرام است و بحمدالله و زير سايه مقام عظمای خلافت اوضاع مملکت آرام است و روز بروز بر عزت اسلام و مسلمين افزورده می شود.گر چه به قول مقام عظمای خلافت اگر فتنه گری اخير نبود اوضاع مملکت از اين هم که هست بهتر می بود.

در هر حال اکنون که به همت حضور ميليونی مردم غيور طومار فتنه در هم پيچيده است بر همه مردم است که وحدتی حول مقام عظمای خلافت شکل گيرد تا بتوان با فتنه های خارجی و داخلی بهتر و بيشتر برخورد کرد.


يازدهم محرم 61 - شام

امضاء سردبير

امتیاز یادتون نره

نظر یادتون نره!!!!



:: بازدید از این مطلب : 267
|
امتیاز مطلب : 43
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : جمعه 4 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 طرفدارای مکزیک راه زیادی رو از مکزیک تا آفریقا اومدن,البته اگه از مکزیک اومده باشن

داور در سوت خودش میزنه

 

بذاريد به صراحت بگم كه دو دقيقه وقت به پايان مسابقه باقي مونده !

 

شاید نزدیک ترین کشور به قطب جنوب , آفریقای جنوبی باشه

 

زاکونی که زا به معنای افریقا و کونی به معنایه عدد 10 است

 

باران هم به شدت ميوزه

 

بازي شيلي و اسپانيا بسيار جذاب خواهد شد مخصوصا اينكه بازيكناي هر دو تيم هم زبان و همجنس و (بعد از يه مكث طولاني) و هم زبان هستن

 

وقتی یه بازیکن هوندوراس تنه میزنه , انگار یه درخت تنه میزنه

اسپانیا یه گل زده ، داوید ویا هم زده ، خیلی قشنگم زده ، 5 دقیقه پیشم زده

نود ثانیه از الان بشمارید تا مسابقه تموم شه

با شماره 2013 تماس بگیرید و پیامک بدید

دقیقه 15 بازی هستیم .... اگر تبریزی ها این بازی رو واگذار کنند چیزی از ارزش های این تیم کم نمیشه

بله ! این گل هم تقدیم به شهدای 8 سال دفاع مقدس

بدون شک الان مردم شهر چلسی خیلی خوشحال هستند

داور هند پنالتی رو دیده و میگه نه !

اسپانیایی ها V وسط رو B میخونن مثل والنسیا که بالنسیا خونده میشه

تورس می‌فرسته روی دروازه ... جای خود تورس اونجا خالی بود

از نظر ران هم در نظر بگيريم.ران بازيكنان هندوراس خيلي بزرگتره

خوب الان دو تيم بايد هر كدوم 5 تا پنالتي بزنن.بايد بگم كه هر تيمي كه پنالتي ها رو ببره يعني اينكه بازي رو برده و هر تيمي هم كه ببازه يعني اينكه بازي رو باخته

هلند تنها رقیب جدیش برزیله البته اسلواکی هم تیم نــــــــاجــــدی نیست

یه دریبلی میزنه که تو گل کوچیک هم نمیشه از این دریبل ها زد

واقعا عجیبه که در تهران ما الان هوا گرمه،ولی در افریقا الان هوا سرده

کریم انصاری فرد هیچ نسبتی با برادران انصاری فر نداره! بخصوص با محمد حسن

پنج حلقه المپیک نمادی از رنگ پرچم همه ی کشورهای دنیاست

افرین علیرضا محمد،افرین.واقعا یکبار دیگه با صراحت میگم،افرین علیرضا محمد

یک سانتر بی هدف ... و گل

شما از روی قطر 2 بازیکن میتونید بفهمید کدوم قوی تره

سبک بازی پاراگوئه جوریه که دوست داره بازیو به ضربات پنالتی یا نهایتا وقت اضافه بکشونه

حالا بعد از این مسابقه کشتی اسپانیا از 4/1 عبور میکنه و وارد نیمه نهایی میشه

حالا توپ رو سانتر ميكنه...در واقع پرتاب ميكنه

.فعلا با مداد اسم هلند رو در فینال بنویسید

اوه , عجب برگردونی زد تو صورتش حالا چمن و عرق هر چی بود هم میاد تو صورتش

امان از دست این دیرک دروازه یه موقع به نفع تیمه یه موقع به ضرر تیم



:: موضوعات مرتبط: خنده دار , ,
:: برچسب‌ها: جواد خیابانی , جواد , خیابانی , فوتبال , ,
:: بازدید از این مطلب : 414
|
امتیاز مطلب : 75
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : جمعه 2 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

اولين پستيه كه من براي اعضاميزارم..

به اميد پست هاي باحال تــــــــــر

 

اگه ميخواين ببينين چيه بياين عضو شين فكر نكنم از ديدنش ضرر كنين

 

هركسي كه ميخواد ببينه چي نوشته شده عضو شه تا بشه ببينه..



:: موضوعات مرتبط: مطالب دیگر , خنده دار , ,
:: بازدید از این مطلب : 415
|
امتیاز مطلب : 94
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : جمعه 1 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

خب بالاخره امتحانات ما هم تموم شد

خدا رو شكــــــر

ايشالا كه اين ترم خوب ميشه نمراتمــــــــــ

فقط يك استادم نامردي كرد كه نمره كلاسي نداد

حالا بيخيال به قول بچه ها

 3تا مطلب گذاشتم برين حالش رو ببرين بخونين نظر فراموش نشه هاااا


 


این مرد کیست؟ برگرفته از ویکیپدیای فارسي

·         در حدود 250 سال پیش در ایران زندگی میکرد.

·         خواندن و نوشتن و حفظ کردن قرآن را نزد مادرش آموخت.

·         شجاع و با اراده بود و از مرگ ترسی نداشت.

·         میگویند به چند زبان زنده دنیا آشنایی داشت. به ترکی، فارسی، و عربی تسلط کامل داشت و فرانسوی و روسی را توسط بازرگانان فرانسه و روسیه آموخت.

·         از وی به عنوان فردی متعصب و خشک مذهب نام برده اند.

·         با روحانیون دینی به نیکی رفتار میکرد. با اهل شریعت با احترام و رافت میزیست.

·         همیشه نماز میخواند. شبها علی رغم خستگی و کار زیاد، نماز شبش فراموش نمیشد.

·         پس از مرگش، وی را به نجف اشرف بردند و در جوار آرامگاه امام اول شیعیان به خاک سپرده شد.

 

 

آیا او را شناختید؟

بله، او محمد فرزند محمد حسن خان، معروف به "آقا محمد خان" یا "آغا محمدخان قاجار" است. علاوه بر موارد فوق، تاریخ در باره او چنین مینویسد:

·         پس از حمله عمومی و سقوط کرمان، سربازان وی تمامی کسانی را که در غیر از«بست» قرار داشتند به قتل رسانده وتمامی اموال ودارایی‌ها را ضبط و به نوامیس تعرض کردند این وضع تا زمان فرمان توقف غارت توسط خان قاجار ادامه داشت. پس از آن و پس از آنکه خان قاجار متوجه فرار موفق شهریار جوان زند گردید دستور داد که تمامی مردان کرمانی از چشم نابینا گردند و حتی کسانی را که به بست رفته بودند نیز از این دستور مجزا نکرد. بیست هزار جفت چشم به ‌وسیله سپاه قاجار تقدیم خان شد.(سر پرسی سایکس این تعداد را هفتادهزار جفت می‌خواند).

·         پس از آنکه لطفعلی خان زند به بم فرار کرد و با خیانت حاکم بم دستگیر و به فرستادگان آقامحمدخان تحویل داده شد، شهریار زیبای زند به دستور آقا محمد خان توسط چهارپاداران مورد تجاوز جنسی قرار گرفت و چشم‌های شهریار زند از کاسه خارج گردید. خان قاجار قصد داشت که به شهریار جوان افسار زده و در مسافرت‌ها به عنوان حیوان در پای رکاب خود بدواند که به علت ضعف و زخمهایی که برداشته بود این کار میسر نگردید. نهایتا در تهران به زندگی لطفعلی خان خاتمه داده شد.

·         پس از لشکرکشی و تصرف شهر تفلیس، آغامحمدخان دستور ویران کردن قسمتی از شهر و قتل عام مردم را داد و باردیگر سربازان وی در این شهر بدستور او به تجاوز به ناموس مردم دست زدند. تمام کلیساهای شهر ویران شد و روحانیون مسیحی دست بسته به رود ارس انداخته شدند. در نهایت آغا محمد خان با پانزده هزار تن از دختران و حتی پسران شهر که آنان را به اسارت گرفته بود به تهران بازگشت. اینان برای سواستفاده جنسی و نیز برای بردگی به ثروتمندان فروخته شدند.

·         بعد ار آن به خراسان لشکر کشید و شاهرخ، پسر نادر را که کور و پیر بود به همراه همه درباریانش به قتل رسانید تا انتقام کشتن فتحعلی‌خان را بگیرد. خان قاجار برای افشای محل جواهراتی که نادر از هند آورده بود شاهرخ را به حدی شکنجه کرد که وی در زیر این شکنجه‌ها جان سپرد. آقامحمدخان پس از کشف محل جواهرات نادر، آنان را روی سفره گسترد و از شدت عشق به طلا و جواهر، بر آنان غلتید.

·         زمانی که آقا محمد خان قاجار شهر کرمان را در محاصره داشت سربازی که یکبار جان وی را نجات داده بود به او خیلی نگاه می‌کرد و گویا با نگاه خود می‌خواست که آن ماجرا را به یاد خان بیاورد. آقا محمد خان نیز دستور داد تا چشم‌های او را در بیاورند..

·         سر جان ملکم درباره او میگوید: " در مورد بیرحمی و سنگدلی او همین بس که برای جانشین کردن برادر زاده خود باباخان از کشتن برادران و پسرعموهای خود نیز احتراز نکرد یا اینکه پس از دستگیری لطفعلی خان زند تمام مردان کرمان را اعم از پیر و جوان یا کشت یا کور کرد و شهر کرمان را به شهر کوران تبدیل ساخت درحالیکه کرمان را تسخیرکرده بود و از شهرهای خود او بحساب می‌آمدند و مردم کرمان جزء ملت خود او بودند".

 

پس به یاد داشته باشید دین داری به نماز و شب زنده داری نیست طبق فرمایش امام علی باید حق رو بشناسی و مطابق حق رفتار کنی شاد باشید

 

از يكي از دوستان



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
:: برچسب‌ها: محمد , قاجار , آقا محمد خان ,
:: بازدید از این مطلب : 308
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : جمعه 1 بهمن 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 25 صفحه بعد