نوشته شده توسط : صادق

روزگاری مردُم زمین می پنداشتند که ماه همان خورشید است که در شب بی فروغ می شود ،اما من بر این پندار بودم که خورشید عاشقی است ، دل سوخته که در روز عاشقان را دل گرم می کُند و شب سر پناهی است برای عاشقان دل سوخته.

برای همین است که شب را بیشتر دوست میداریم،زیرا یاد خاطری است از چهره معشوقمان.



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 404
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

مزدی دز حال تمیز کردن اتوموبیل تازه خود بود، که متوجه شد پسر ۸ ساله اش روی اتومبیل خط می اندازد مرد با عصبانیت چندین مرتبه ضربات محکمی بر دستان کودک زد  بدون اینکه متوجه آجری که دردست او بود بشود،در بیمارستان کودک انگشتانش را از دست داد.

 

 کودک پرسید: پدر! انگشتان من کی دوباره رشد میکند؟!

مرد نمیتوانست سخنی بگوید،بسمت ماشین بازگشت و شروع کرد به لگد مال کردن ماشین و چشمش به خراشیدگی که کودک کرده بود افتاد که نوشته بود:

دوستت دارم پدر!!

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 338
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

ديگر دوسستت دارم هم كهنه شده است . يا ! يا ؟



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 382
|
امتیاز مطلب : 66
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

يك بار سكـــــــــــوت كردم و گفتــــــم اين نيز بگذرد!!

 

بار ديـــــــــگر هم بگذرد؟!
اما براي چنـــــــدمين بار اســــت كه تــــو مرا ميشكني؟!!

ديگر ساكـــــــت نميــــــــــــ  مانمـــــــــــــ !!!

پـــــــرواز خواهمــــــــــــ كــــرد!!



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 312
|
امتیاز مطلب : 47
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

تو بگويي برو مي رومــــــــ!!

 

اما حالا چرا؟!
من كه مانده ام زير چرخ تريلي غمـــــ مخور!!

زندگي جريانيست كه مـــرا ميبرد از عشق به جنون!!!
آنچنان كه مي بيني...

عشق را در دلت جاري كن..

مرا باور كن،عاشقانه ميخوانم..

دوســتــــت دارم،اما نميدانم..

آيا زنده مي مانم!؟



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 344
|
امتیاز مطلب : 57
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

تو اگر مي دانستي ....!!!

 

 

گاهي در سخن نگفته بيشتر ميشود تامل كرد...



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 296
|
امتیاز مطلب : 63
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

قلمم را بــــــــــــر مي دارم تا بنويســــــــــــــــــم

 

 

سكوت

 

آرامــــش مي خــــــــــــواهم ....         



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 393
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

يادم باشد: بايد در برابر فرياد سكوت كنم و بر سر سياهي ها تور بپاشم.

 

يادم باشد: سنگ خيلي تنهاست بايد با او هم لطيف رفتار كنم نكند كه دل تنگش بشكند.

يادم باشد: براي درس دادن و درس گرفتن به دنيا آمده ام نه براي تكرار اشتباهات.

 

ادامه دارد...



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 394
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

این کودکان به چه جرمی وحشیانه شکنجه می شوند؟  من که خونم به جوش اومد وقتی دیدم

 

 

از دير باز در بسياري از شهرهاي شیعه ايران آئين قمه زني رواج دارد. اين عمل بخصوص  در روزهاي محرم با شدت فراواني انجام مي گيرد. بسياري از اين مردمان اعتقادات عجيبي در اين رابطه دارند و همگي علت انجام اين كار را ثواب بردن از اين عمل مي دانند.

 

 براستي چرا برخي اينگونه وحشيانه اين عمل را روي فرزندان خود انجام مي دهند؟ و تا كي ما بايد شاهد اين گونه رفتار ها باشيم؟

 

عكسهايي در رابطه با قمه زني روي كودکان بازم در ادامه مطلب

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , عکس های جالب , ,
:: بازدید از این مطلب : 424
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

 

خدایا تو بزرگی و بزرگ بودن از آن توست!!

پس به بزرگی وجودت از تو میخواهم تنهایم نگذاری...

 

تو رحیمی تو غفوری

از تو میخواهم آنچه کردم که بد کردم را پاک کنی

پاک کنی از صفحه سفید زندگی ام.

 

تو ستاری تو پوشنده همه گناهانی

پس نگذار آبرویی که از من پیش تو رفته

پیش دیگران هم برود

زیرا آنان چون تو بخشنده و غفور نیستند و در آنی مرا رها میکنند و تنها میگذارند.

 

تو را میخوانم

 

شاید دیگران بگویند حال که به بنبست خورده ای به سراغش میروی؟!!

 

سکوت میکنم چون جوابی ندارم !!!

من خجالت میکشم...

درست است کوتاهی کرده ام

                اما پشیمانم

                             پشیمانم

 

خودت گفتی که توبه کنندگانت را دوست میداری ، درست نیست؟

 

 

تو را میخوانم

که تویی همه وجود من

مرا یاری کن

                                       

                 تو را میخوانم

 

             تو را میخوانم

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 477
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

چرا همه برای رسیدن می دوند؟؟!!

چرا هیچ کس حواسش به بچه ای که زیر دست و پا مانده و فریاد میزند:

                                        کمک!!!

                                                          کمک!!!

                                                                                             نیست؟!!

در آن سوی راه چیست؟

جز راهی که به این سو ختم میشود؟؟!!



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 443
|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

نيستي تا ببيني نيست شدم از نيستيه وجودت

 

نيستي تا بداني هستيم بر باد رفت،تنها تو ماندي در دلم

 

نيستي تا ببيني از دلم خون ميچكد اي نازنين

 

نيستي از عشق بخواني كه به من جان دهي

 

نيستي و نبودي كه چگونه در غمت شعر گفتم

نيستي و نبودي آن روز كه زخم ها خوردم

 

نيستي و نبودي نازنين تا ببيني روزگار چه به سرم آورده است

 

حيف شد نيستي..

 

آن همه بدبختي،آخر خوبي نداشت!!

 

كاش تقدير را ميتوانست از نو ساخت!!

 

               مينويسم،زندگي؟!!

 

                          اين نيست تقديرم!!!

                                            

                                                     آي سرنوشت...!!!!

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 456
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

يك زماني دلم با تو بودش

يك زماني دست به دامن تو بودم

آن زمان رفت بجايش

كاشت حسرت با تو نبودن

آه اي نازنينم

آه اي آسمان غمگين

ببار بر سرم سنگي

كه نخواهم زنده بمانم

چرا كه ندارم ياري

زمونه آي زمونه چرا با من چنين كردي

ندانستي كه بي او من اسيرم؟؟!

رهايم كن مرا با غم و سختي هايم

رهايم كن

رهايم كن

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 451
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

 

 چشم هايم را ميبندم 

 به دور خيره ميشوم و پنجره ي ماشين رو بالا ميدهم

 شايد اينگونه صداي ناله و فرياد بچه كوچكي را كه با بغض ميگويد :

" آقا تو رو خدا يك دونه بخر!! " 

را نشنوم.

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 381
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

Image Hosted by Free picture hosting at www.iranxm.com

 

چشم هاي خيس

دشت هاي پر از سنگ ريز

آسان ميتوان گريست

آسان ميتوان نوشت

زندگي اين است

بازي با سرنوشت

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 393
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

I wanna be alone

I wanna go somewhere

That you don't know

I wanna be with my dreams

Don't call me when I leave

Because I don't want to see you any more

You aren't that girl that I've seen

You have change

You have change more than you think

I couldn't wait any more

Well that mean I wanna go

I want to go!!!

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 485
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

 

از كنارت رد

مي شدم

ديدمت يهو

بهت خيره شدم

اما

نديدم تورو

اره نشناختم

اوني كه با من بود اينه؟!


اوني كه حتي يه لحظه نميتونست دوريم رو تحمل كنه اينه؟!!

چه عوض شدي؟!

انگار دوريم بهت ساخته

انگار فقط من بودم اوني كه باخته

با نگات بهم زل زدي

با لبات پوزخند زدي

اين بود عشقي كه ازش حرف مي زدي؟!!

پس نگو كه منو خواستيو

من تركت كردم..

اگه باور نداري ببين در حال مرگم!!

ديگه عادت كردم به نبودنت

يا حتي يه لحظه نديدنت

برو ديگه

اينجوري بهتره

من ديگه اون من نيستم

عوض شدم

دينت با نديدنت فرقي نداره

بسوز!! كه ديگه خندت دردي نداره!!

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 383
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

  يك روز داشتم با يك مردي صحبت مي كردم بعد يك مدتي بحث رسيد به اينجا كه من پرسيدم:

پرسيدم: شغلتون چيه؟

گفت: بيكار!!

پرسيدم : قسط داريد؟

گفت: يك قسط شيرين 5000000 تومن.

پرسيدم: ماهي چقدر بايد قسط بدي؟

گفت: 200 هزار تومن.

يك سوال گنده تو ذهنم بوجود اومد كه چطوري زندگي ميكنه با اينكه زن هم داره و اين همه قسط و بيكار و...

خلاصه پرسيدم ازش اون در جواب گفت داستان من اينطوريه:

من يك مغازه لوازم آرايشي داشتم و بعد بعلت كم بود پول مجبور به فروش شدم اما كمي جنس رو دستم باد كرد كه داره فاسد هم ميشه.  تازه !! هنوز دارم قسطشم ميدم. بعد با ماشينم كار ميكردم تا خرجيه خونه رو در بيارم ، بد نبود در ميومد اما تا اينكه يه روز كه گواهي نامه همرام نبود پليس جلوم رو گرفت و گفت: كارت ماشين و گواهي نامه لطفا؟!!

گفتم: اگه اجازه بدين بگم از خونه گواهي نامه رو بيارن خدمتتون الان يادم شده كه بيارم.

گفت: نه پسرم نيازي نيست بيا اينجا رو امضا كن.

منم نخونده امضا كردم و بعد گفت : خب ماشين ميره پاركينگ!!

من فكم افتاد با خودم گفتم نه به پسرم نه به پاركينگ رفتن نه به اين لحن؟!

گفتم: جناب سروان اين چه كاريه اين ماشين وسيله نون درآوردن منه با اين ماشين خرجيه خونه رو در ميارم.

پليسه قبول نكرد و پاش رو تو يك كفش كرد كه بايد بره پاركينگ. خلاصه رفت.

رفتم پاركينگ ماشين رو بگيرم گفتن براي عدم خلافي اقدام كن.

رفتم اتفاقا يه حاجاقا بود!!!

گفتم: سلام العليكم حاجاقا!! گفتن براي عدم خلافي بيام جا شما بايد چقدر بدم؟

گفت: 90 تومن به بالا حالا چقدر بنويسم؟

گفتم چه خبره حاجي؟

گفت : عدم نداشتن گواهي نامه.

گفتم: حاجي دارم اما نياورده بودم الانم اينم گواهي نامه.

گفت: اين قانونه.

گفتم چه قانوني من ندارم كه بدم چجوري ميخواين بدم؟

خلاصه به هر دري زدم نشد. رفتم راهنمايي رانندگي يك جوري برخورد كردن كه دو تا پا داشتم دوتا ديگه هم قرض كردم در رفتم، با خودم گفتم به درك بريم پول رو بديم تا كتك نخورديم.

رفتم گفتم: حاجي همون 90 تومن رو بنويس و بعد نامه  پامه ها رو داد تا برم كاراش رو بكنم الانم كه اينجام بعدهم بايد برم دوباره دنبال بدبختيم.

گفت: حالا به من چي ميگن؟

من گفتم: يك ثروت مند و خنديدم!!

اونم آهي كشيد و گفت: آره واقعا !!!

و بعد خودشم  خندش گرفت!!

گفتم: ايشالا خدا كمكتون ميكنه!!

مرد كمي مكث كرد و گفت: نميدونم ، ايشالا..

بعد رفت..

جدا چرا اين اتفاقا سر كسي مياد انقدر بد شانسي؟

اصلا به شانس اعتقاد دارين؟

ميتونست بدتر هم باشه؟

البته ميتونست بهترم باشه؟

نظر شما چيه؟

البته به مملكت هم بر ميگرده ولي من از موضوع سياسي خوشم نمياد و اصلا نميخوام ديد سياسي داشته باشم.

بگم كه از اين بدترش هم ديدم كه اين مرده اگه ميديد اميدوار ميشد.

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته هام , ,
:: بازدید از این مطلب : 434
|
امتیاز مطلب : 55
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()