باز آمدی در این شب سیه پوش
ماه آمد و شبم را سیه کرد
آری ماه،
همان ماهی که تو را گرفت و مرا آزاد کرد
ای کاش هیچ وقت شب نمی شد
گر می شد ، کاش ماه پیدا نمی شد
می خواهم فراموشش کنم
اما،
در این شب تنهایی آمد به خواب من
گفت : عاشق نمی مانی؟؟؟
ماه را صدا زدم
گفتم بیا بگیر
دست مرا بسوی
آسمان ببر
گفتا : همین است رسم عاشقی
از عشق دوری است
بر عاشقان غمی
من را ار آسمان
تنها یک چیز بوده است
تا تو بیایی و
جان بر تو من دهم.
:: موضوعات مرتبط:
دل نوشته هام ,
,
:: بازدید از این مطلب : 346
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14