نوشته شده توسط :

این شعر سروده ی خودم و بر اساس یه داستان واقعیه...:
"صدای سرخ شقایق...پیچیده باز توی کوچه...
صدفای تنگ ماهی...باز لواشک...باز کلوچه...
صدای صمیمی تو...نفسای باد پاییز...
صدای گریه ی ابرا...بارون نم نم و ریز ریز...
من و تنهایی و این غم...دل من باز تو رو میخواد...
آسمون بغضش گرفته...هی میگه:ای داد بی داد...
ساکت و خسته و محزون...توی این اتاق نشستم...
نمیدونم که چی میخوام...ولی باز درا رو بستم...
من و اشکای اقاقی...من و گریه های بارون...
من و بغض یه ستاره...من و یه دل پر از خون...
تیغو مینشونم رو رگهام...خون سرخم چه قشنگه...
دل من خونـــــــه ولی خب...با همه سرخی...یه رنگه...
سایه ی سنگین مرگه...که رو شونه هام نشسته...
انگاری یه دست سنگین...راه برگشتمو بسته...
من و یه جهان تنها...من یه آرزوی دور...
نسترن...یاس و شقایق...یه بغل گل...روی یه گور...
هیچکسی چیزی نمیگه...همه ساکتند و تنها...
بعضی ها با گریه هاشون...می شینن باز توی غمها...
هیچ کسی چیزی نمی گه...بعضیا می گن که مرده...
بعضیا می گن نمرده...با خودش خاطره برده...
طفلکی...حیوونی...نازی...چقدر آروم خوابیده...
بیچاره تو کل عمرش...یه روزم خوبی ندیده...
یه جوونه...توی یه گور...خوابیده خسته و غمگین...
چشاشو گذاشته رو هم...نمیگه:چرا میخندین؟
اون پایین...اون تک و تنهاست...با کسی کاری نداره...
گاهی وقتا هم یه بچه،روی قبرش گل میذاره...
قبرو با گلاب میشورن...تا تمیز باشه همیشه...
کاشکی آدم تا تو دنیاست...یه عزیز باشه همیشه...

 

مطلب ارسالی از دوست خوبم بابک



:: موضوعات مرتبط: مطالب از طرف دوستان , ,
:: بازدید از این مطلب : 336
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : چهار شنبه 30 دی 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد