نوشته شده توسط : صادق

دختري کنجکاو ميپرسيد:  ايها الناس عشق يعني چه؟

 

  دختري گفت: اولش رويا آخرش بازي است و بازيچه

  مادرش گفت: عشق يعني رنج پينه و زخم و تاول کف دست

  پدرش گفت: بچه ساکت باش بي ادب! اين به تو نيامده است

  رهروي گفت: کوچه اي بن بست

  سالکي گفت: راه پر خم و پيچ

  در کلاس سخن معلم گفت: عين و شين است و قاف، ديگر هيچ

  دلبري گفت: شوخي لوسي است

  تاجري گفت: عشق کيلو چند؟

  مفلسي گفت: عشق پر کردن شکم خالي زن و فرزند

  شاعري گفت: يک کمي احساس مثل احساس گل به پروانه

  عاشقي گفت: خانمان سوز است بار سنگين عشق بر شانه

  شيخ گفتا: گناه بي بخشش

  واعظي گفت: واژه بي معناست

  زاهدي گفت: طوق شيطان است

  واعظي گفت: واژه بي معناست

  زاهدي گفت: طوق شيطان است

  محتسب گفت: منکر عظماست

  قاضي شهر گفت: عشق را فرمود حد هشتاد تازيانه به پشت

  جاهلي گفت: عشق را عشق است

  پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت

  رهگذر گفت: طبل تو خالي است يعني آهنگ آن ز دور خوش است

  ديگري گفت: از آن بپرهيزيد يعني از دور کن بر آتش دست

  چون که بالا گرفت بحث و جدل توي آن قيل و قال من ديدم
   طفل معصوم با خودش مي گفت: من فقط يک سوال پرسيدم!



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
:: بازدید از این مطلب : 355
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 از هیاهوی واژه ها خسته شدم،من سکوتم را از اوراق سفید آموختم! آیا سکوت روشن ترین واژه ها نیست؟

 

 همیشه در خلوت مرگ را مجسم دیده ام!

 آیا مرگ خونسرترین واژه ها نیست؟

 تا چشم گشودم از چشم زندگی افتادم!

 شبی (شاید امشب) زیر نور 1 واژه خواهم نشت !

 نام خونسر معشوقه ام را بر حواس پنج گانه خال خواهم کوفت ! و هم زمان پایین آخرین برگ خاطراتم خواهم نوشت:

 پایان

از يكي از دوستان



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
:: بازدید از این مطلب : 346
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

من آدم بزرگی نخواهم شد.

 

 من عروسک کوچکی هستم.

عروسک سال های کودکی خواهرزاده ام که قرن ها بعد کودک شبیه سازی شده ای مرا از زیر خروارها خاک بیرون خواهد کشید.

 آن وقت من ...

 قرن ها سرگشتگی را به رویش خواهم خندید.

از يكي از دوستان



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
:: بازدید از این مطلب : 338
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

- دوست داشتن بهترين شکل مالکيت و مالکيت بدترين شکل دوست داشتن است . .

 


 

- آنگاه که غرور کسي را له مي کني، آنگاه که کاخ آرزوهاي کسي را ويران مي کني، آنگاه که شمع اميد کسي را خاموش مي کني، آنگاه که بنده اي را ناديده مي انگاري ، آنگاه که حتي گوشت را مي بندي تا صداي خرد شدن غرورش را نشنوي، آنگاه که خدا را مي بيني و بنده خدا را ناديده مي گيري ، مي خواهم بدانم، دستانت رابسوي کدام آسمان دراز مي کني تابراي خوشبختي خودت دعا کني؟


 

- دمها خيلي زود همراهان صميمي را فراموش ميكنن همين كه باران بند آمد خيلي ها چترهايشان را جا ميگذارند anonymous

 


 

-  دختر جواني چند روز قبل از عروسي آبله سختي گرفت و بستري شد. نامزد وي به عيادتش رفت و در ميان صحبتهايش از درد چشم خود ناليد. بيماري زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصازنان به عيادت نامزدش ميرفت و از درد چشم ميناليد. موعد عروسي فرا رسيد. زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود. مردم ميگفتند چه خوب عروس نازيبا همان بهتر که شوهرش نابينا باشد. 20 سال بعد از ازدواج زن از دنيا رفت، مرد عصايش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه تعجب کردند. مرد گفت: "من کاري جز شرط عشق را به جا نياوردم".

 


 

- معلم، شاگرد را صدا زد تا انشاء‌اش را درباره علم بهتر است يا ثروت بخواند. پسر با صدايي لرزان گفت: ننوشتيم آقا..! پس از تنبيه شدن با خط کش چوبي، او در گوشه کلاس ايستاده بود و در حالي که دست‌هاي قرمز و باد کرده‌اش را به هم مي‌ماليد، زير لب مي‌گفت: آري! ثروت بهتر است چون مي‌توانستم دفتري بخرم و بنويسم؟؟؟؟؟



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
:: بازدید از این مطلب : 385
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

من در كشوري زندگي مي كنم كه زبانش پارسي است اما به آن فارسي مي گويند چون عربي "پ" ندارد.



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
:: بازدید از این مطلب : 360
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

- لاك پشت ها وقتي عاشق ميشن تحمل درد عاشقي واسشون راحتتره چون عشقشون آروم آروم تركشون ميكنه.

 

- نگو اگر ببخشم كوچك ميشوم...  اگر قرار بود با بخشش كسي كوچك شود ، خدا اين همه بزرگ نبود!!

- هيچوقت در دنيا دنبال اين نباش كه جاي كس ديگري باشي ، چون جاي خودت خالي ميماند.



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
:: بازدید از این مطلب : 268
|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

دلي را نشكن شايد خانه خدا باشد،كسي را تحقير مكن شايد محبوب خدا باشد ، از كمك به كسي دريغ مكن شايد آن كمك كليد بهشت باشد ، سر نماز اول وقت حاظر شو شايد آخرين ديدارت با خدا باشد..!!!



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
:: بازدید از این مطلب : 380
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

 

و در فروع الکافی الکلینی آمده است: که پیامبر ص فاطمه را وصیت نمود و به او گفت: «;إذا أنا مت فلا تخمشي وجهاً ولا ترخي عليّ شعراً ولا تنادي بالويل ولا تقيمي عليَّ نائحة».

«وقتی من مُردم چهره‌ات را خونین مکن، موهایت را ژولیده و آویزان مکن، و فریاد واویلا سر مده، و زن نوحه‌سرایی را برای نوحه‌سرایی برای من مقرر مکن» .فروع الکافی 5/527

و شیخ شیعه محمد بن حسین بن بابویه قمی که نزد آنها ملقب به صدوق است می‌گوید: (از جمله گفته‌های پیامبر ص

که پیش از او کسی آن را نگفته است این است می‌گوید: «النياحة من عمل الجاهلية». «نوحه‌سرای از اعمال جاهلیت است» .

و همچنین علمای شیعه مجلسى و نوری و بروجردی از پیامبر خدا ص حدیثی را نقل کرده‌اند که فرموده است: «صوتان ملعونان يبغضهما الله:إعوال عند مصيبة، وصوت عند نغمة؛ يعني النوح والغناء». «دو صدای نفرین شده هستند که خداوند آنها را دوست ندارد: شیون و فریاد به هنگام مصیبت، و صدای آهنگ و ترانه – یعنی نوحه‌سرایی و موسیقی -» .

بعد از همه این روایت‌ها سوال اینجاست که چرا شیعه با حقیقتی که در این روایات ذکر شده است مخالفت می‌ورزند؟! و ما چه کسی را تصدیق کنیم، آیا سخن پیامبر و اهل بیت را باور کنیم، یا گفته آخوندها را قبول کنیم؟!

 اگر چنان که شیعیان ادّعا می‌کنند قمّه‌زنی  و خونین کردن سر و نوحه‌سرایی و زدن به سر و سینه پاداش بزرگی دارد پس چرا آخوندها ومراجع تقلید شیعه قمّه  نمی‌زنند و سر و صورت خود را خونین نمی‌نمایند؟

 برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب بروید چون دیدم عکس ها رو شاید بعضی ها نپسندند به ادامه مطلب بردم.



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , عکس های جالب , ,
:: بازدید از این مطلب : 459
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

دراین مطلب 4 تا سوأل هستش. باید اونها رو سریع جواب بدی. حق فکر کردن نداری، حالا بزار ببینیم، چقدر باهوش هستی.
 
 
 
آماده ای؟
 
 
 
 
 
 
 
برو پایین تر.....
 
 
 
 
سوأل اول :
فرض کنید در یک مسابقه دوی سرعت شرکت کرده اید. شما از نفر دوم سبقت می گیرید حالا نفر چندم هستید؟
 
 
 
 
 
 
 
پاسخ:
اگر پاسخ دادید که نفر اول هستید، کاملاً در اشتباه هستید! اگر شما از نفر دوم سبقت بگیرید، جای او را می گیرید و نفر دوم خواهید بود.
 
سعی کن تو سوأل دوم گند نزنی.
برای پاسخ به سوأل دوم، باید زمان کمتری را نسبت به سوأل اول فکر کنی.
 
 
 
 
 
سوأل دوم:
اگر شما توی همون مسابقه از نفر آخر سبقت بگیرید، نفر چندم خواهید شد؟
 
 
 
 
 
 
 
جواب:
اگر جواب شما این باشه که شما یکی مانده به آخر هستید، باز هم در اشتباهید. بگید ببینم شما چه طور می تونید از نفر آخر سبقت بگیرید؟؟ (اگر شما از نفر آخر عقب تر باشید، خوب شما نفر آخر هستید و از خودتون می خواهید سبقت بگیرید؟؟؟؟)
شما در این مورد خیلی خوب کار نمی کنید، نه؟
 


 
سوأل سوم:
ریاضیات فریبنده!!!  این سوأل رو فقط ذهنی حل کنید. از قلم و کاغذ و ماشین حساب استفاده نکنید.
عدد 1000 رو فرض کنید. 40 رو به اون اضافه کنید. حاصل رو با یک 1000 دیگه جمع کنید. عدد 30 رو به جواب اضافه کنید. با یک هزار دیگه جمع کنید. حالا 20 تا دیگه به حاصل جمع، اضافه کنید. 1000 تای دیگه جمع کنید و نهایتاً 10 تا دیگه به حاصل اضافه کنید. حاصل جمع بالا چنده؟
 
 
 
 
 
 
 
 
 
به عدد 5000 رسیدید؟ جواب درست 4100 است.
باور ندارید؟ با ماشین حساب حساب کنید.
مشخصاً امروز، روز شما نیست. شاید بتونید سوأل آخر رو جواب بدید. تمام سعی خودتون رو بکنید. آبروتون در خطره!!!
 
 
 
 
 
 
پدر ماری، پنج تا دختر داره: 1- Nana  2-Nene  3-Nini   4-Nono . اسم پنجمی چیه؟
 
 
 
 
جواب: Nunu ؟
 
 
 
 
 
 
نه! البته که نه. اسم دختر پنجم ماری هستش. یک بار دیگه سوأل رو بخونید.



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
:: بازدید از این مطلب : 420
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

 

بازي روزگار را نمي فهمم! من تو را دوست مي دارم... تو ديگري را... ديگري مرا... و همه ما تنهاييم

 

 

داستان غم انگيز زندگي اين نيست که انسانها فنا مي شوند ، اين است که آنان از دوست داشتن باز مي مانند.

 

 

هميشه هر چيزي را که دوست داريم به دست نمي آوريم پس بياييم آنچه را که به دست مي آوريم دوست بداريم.

 

 

انسان عاشق زيبايي نمي شود. بلكه آنچه عاشقش مي شود در نظرش زيباست!

 

 

انسان هاي بزرگ دو دل دارند: دلي که درد مي کشد و پنهان است ، دلي که ميخندد و آشکار است.

 

 

همه دوست دارند که به بهشت بروند، ولي کسي دوست ندارد که بميرد .

 

 

عشق مانند نواختن پيانو است. ابتدا بايد نواختن را بر اساس قواعد ياد بگيري، سپس قواعد را فراموش کني و با قلبت بنوازي.

 

 

دنيا آنقدر وسيع هست که براي همه مخلوقات جايي باشد پس به جاي آنکه جاي کسي را بگيريم تلاش کنيم جاي واقعي خود را بيابيم.

 

 

 

 

 

عشق در لحظه پديد مي آيد. دوست داشتن در امتداد زمان. و اين اساسي ترين تفاوت ميان عشق و دوست داشتن است.

 

 

راه دوست داشتن هر چيز درک اين واقعيت است که امکان دارد از دست برود.

 

 

انسان چيست ؟ شنبه: به دنيا مي آيد. يكشنبه: راه مي رود. دوشنبه: عاشق مي شود. سه شنبه: شكست مي خورد. چهارشنبه: ازدواج مي كند. پنج شنبه: به بستر بيماري مي افتد. جمعه: مي ميرد.ن ‏‏اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است محبتشان نسبت به يکديگر نامحدود مي شود.

 

 



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
:: بازدید از این مطلب : 395
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.

در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.

مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد!

او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.

در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما

در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم. مرد اول از او بطور فراوان

تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ

بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند. مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.

مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود. مرد اول سوال می کند که چرا او

نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.

مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد. شیطان در ادامه توضیح می دهد:

((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.)) وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را

تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم

و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد

خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را

خواهد بخشید. بنا براین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.

 

نتیجه اخلاقی داستان:

کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید چقدر اجر و پاداش ممکن است ازمواجه با

سختی های در حین تلاش به انجام کار خیر دریافت کنید. پارسائی شما می تواند خانواده و قوم تان را بطور کلی نجات بخشد.

 

ستایش خدایی را است بلند مرتبه!



:: موضوعات مرتبط: مطالب دیگر , متفرقه , ,
:: بازدید از این مطلب : 443
|
امتیاز مطلب : 47
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

سلام این مطلب رو به یکی از دوستام به اسم آقا حسین قول داده بودم البته قرار بود که فیلم هم بزارم که ... شرمنده خلاصه

 

 

معماری کاخ سفید و کنگره ی

 

 

 امریکا در برج قصر طلایی مشهد

 

 

هتل بین المللی و ۵ ستاره قصر طلایی مشهد با بیش

 

از صد میلیارد تومان هزینه چند ماه پیش افتتاح شد و در

 

این طرح بزرگ از معماری کاخ سفید و کنگره ی امریکا

 

استفاده شده است.

 

 

 

این عکس ها فقط و فقط یک نمونه  از ساختمان های مدرن با

 معماری غربی است که در شهرهای مختلف جهان و ایران

مخصوصا کلانشهرهایی که در حال پیشرفت هستند می توان

مشاهده کرد.

 Image Hosted by Free picture hosting at www.iranxm.com

پیرامون این معماری ها  مخصوصا معماری هتل قصر طلایی (که

 در رسانه ها مورد توجه افراد مختلف مخصوصا مخالفان

 قرار گرفته) موافقان و مخالفانی وجود دارند که به بررسی

برخی از این نظرات می پردازیم

 

 

 

Image Hosted by Free picture hosting at www.iranxm.com 

 

 برخی با این گونه طرح ها بسیار موافق هستند و  این گونه طرح ها

 را دلیل اصلی مدرنیته شدن شهرها و کشور ها می دانند.

 

عده ای دیگر بر این عقیده ای هستند  که  این طرح ها به

اندازه ای که به هویت  شهر و کشور لطمه نخورد مفیدند و 

ایجاد چنین معماری هایی در حد اعتدال را نه تنها مضر نمی دانند

بلکه ان را در مسیر پیشرفته شدن شهرها قلم داد میکنند.

 

افرادی دیگر(که در اقلیت هستند) از مخالفان سر سخت

معماری های مدرن هستند و با ساختن حتی یک ساختمان در ایران با

معماری غربی مخالفند و ساختن چنین برج هایی را بر خلاف موازین

اسلامی و ایرانی میداند و دلیل پیشرفته شدن شهرهای ایران را در

مدرنیته شدن نمی بینند.

 

 Image Hosted by Free picture hosting at www.iranxm.com

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
:: بازدید از این مطلب : 881
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

بچه ها یک چیز جالب اگه به پایین سمت چپ شبکه خبر دقت کنین

 

جای آرم شبکه خبر اگه دقت کنین هر چند ثانیه یک بار چند مثلث بطور متداول حرکت میکنند و میان بالا از چپ به راست حرکت میکنند.

وقتی مثلث به نقطه اوج میرسه دقت کنین چی میبینین؟

بله!!

به نظر من که خیلی شبیه هرم چشم جهان بین میشه!!!

 

میخواستم این هفته یک سری فیلم در این مورد آپلود کنم که نشد eror میداد..

اسم فیلمش arrivals هست اگه کسی پیدا کرد حتما ببینه خیلی جالبه...

بازم مطلب در این مورد داشتم میزارم چون بنظرم باید همه بدونن.

از همه خواهش میکنم این موضوع ها رو به همه بگن که ما نباید هیچ وقت در خواب باشیم.

تازه الان یک چیز دیگه هم یادم اومد..

یک ساختمون تو مشهد هست اگه کسی مشهدی هست میدونه..

خیابون سجاد یک ساختمون ناتمام هست که حدودا بلنده و نکش یک هرم مانند سفیده که درست نشده کمی شبیه نوک کلیسا میمونه

میگن که قراره در آینده از پایین نور به بالا بتابه و نوک مثلث روشن میشه که این عین مثلث جهان بینه دیگه حرفی هم توش نیست..

کمی چشمامون رو باز کنیم گول نخوریم...

 

راستی برای این هفته یک تست روانشناسی جالب میزارم تا شنبه هم نیستم برگشتم ایشالا می آپم.

 



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
:: بازدید از این مطلب : 392
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

www.RangarangGroup.com | گروه اینترنتی رنگارنگ

 

::از زبان یک زن::



من« دوشیزه مکرمه» هستم، وقتی زن ها روی سرم قند می سابند و همزمان قند توی دلم آب می شود.

من «مرحومه مغفوره» هستم، وقتی زیر یک سنگ سیاه گرانیت قشنگ خوابیده ام و احتمالاً هیچ خوابی نمی بینم

من «والده مکرمه» هستم، وقتی اعضای هیات مدیره شرکت پسرم برای خودشیرینی 20 آگهی تسلیت در 20 روزنامه معتبر چاپ می کنند

من «همسری مهربان و مادری فداکار» هستم، وقتی شوهرم برای اثبات وفاداری اش البته تا چهلم- آگهی وفات مرا در صفحه اول پرتیراژترین روزنامه شهر به چاپ می رساند

من «زوجه» هستم، وقتی شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضی دادگاه خانواده قبول می کند به من و دختر شش ساله ام ماهیانه فقط بیست و پنج هزار تومان ، بدهد

من «سرپرست خانوار» هستم، وقتی شوهرم چهار سال پیش با کامیون قراضه اش از گردنه حیران رد نشد و برای همیشه در ته دره خوابید.

من «خوشگله» هستم، وقتی پسرهای جوان محله زیر تیر چراغ برق وقت شان را بیهودهمی گذرانند.

من «مجید» هستم، وقتی در ایستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد می ایستد و شوهرم مرا از پیاده رو مقابل صدا می زند.

من «ضعیفه» هستم، وقتی ریش سفیدهای فامیل می خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگیرند.

من «بی بی» هستم، وقتی تبدیل به یک شیء آرکائیک می شوم و نوه و نتیجه هایم تیک تیک از من عکس می گیرند.

من «مامی» هستم، وقتی دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازی می کند.

من «مادر» هستم، وقتی مورد شماتت همسرم قرار می گیرم چون آن روز به یک مهمانی زنانه رفته بودم و غذای بچه ها را درست نکرده بودم.

من «زنیکه» هستم، وقتی مرد همسایه، تذکرم را در خصوص درست گذاشتن ماشینش در پارکینگ می شنود.

من «مامانی» هستم، وقتی بچه هایم خرم می کنند تا خلاف هایشان را به پدرشان نگویم.

من «ننه» هستم، وقتی شلیته می پوشم و چارقدم را با سنجاق زیر گلویم محکم می کنم و نوه ام خجالت می کشد به دوستانش بگوید من مادربزرگش هستم... به آنها می گوید من خدمتکار پیر مادرش هستم.

من «یک کدبانوی تمام عیار» هستم، وقتی شوهرم آروغ های بودار می زند و کمربندش را روی شکم برآمده اش جابه جا می کند.

من «بانو» هستم، وقتی از مرز پنجاه سالگی گذشته ام و هیچ مردی دلش نمی خواهد وقتش را با من تلف بکند.

من در ماه اول عروسی ام؛ «خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمی،عزیزم،عشق من، پیشی، قشنگم، عسلم، ویتامین و.....» هستم.

من در فریادهای شبانه شوهرم، وق دیر به خانه می آید، چند تار موی زنانه روی یقه کتش است و دهانش بوی سگ مرده می دهد، «سلیطه» هستم.

من در محاوره ی دیرپای این کهن بوم ؛ «دلیله محتاله، نفس محیله مکاره، مار،ابلیس،شجره مثمره، اثیری، لکاته و....» هستم.

دامادم به من «وروره جادو» می گوید.

حاج آقا مرا «والده» آقا مصطفی صدا می زند.

من «مادر فولادزره» هستم، وقتی بر سر حقوقم با این و آن می جنگم.

مادرم مرا به خان روستا «کنیز» شما معرفی می کند.

واقعا من کیستم؟

 



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
:: بازدید از این مطلب : 421
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

سال 1939 دولت فرانسه هديه عروسي محمدرضا پهلوي كه يك مدل استثنايي از بوگاتي با نام كامل Type 57 C Vanvooren Cabriolet كه توسط طراحي به نام Vanvooren از روي مدل اصلي تغييراتي روي آن انجام شده بود را به ايران فرستاد.

اين خودرو 20 سال در ايران بود و بعد از آن به قيمت 275 دلار فروخته شد و به امريكا برده شد و هم اينك اين خودرو در مالكيت موزه پترسن Petersen Museum است.

از اين خودرو فقط همين يك نمونه موجود است.

 

 

www.RangarangGroup.com | گروه اینترنتی رنگارنگ

به پلاك ايراني آن توجه كنيد!



 

www.RangarangGroup.com | گروه اینترنتی رنگارنگ

www.RangarangGroup.com | گروه اینترنتی رنگارنگ



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
:: بازدید از این مطلب : 417
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

ديگه دانلود نكنيد كار نميكنه تا اطلاع ثانوي

 

 

قبل نصب حتما برین ادامه مطلب رو بخونین

مرورگر AOL 9.5 مرورگری قدرتمند و با سرعت بالا است که امکانات زیادی را در اختیار استفاده کنندگان آن قرار می دهد و به شما پیشنهاد می کنم حتما این مرورگر رو دانلود کنید
لازم به ذکر است که در مراحل نصب این مرورگر ، شما باید اکانتی بسازید که این اکانت ، ایمیل AOL شما نیز خواهد بود. مثلا اگر نام اکانت خود را Example انتخاب کنید ، Exampel@aol.com ایمیل شما خواهد شد

شما میتوانید نسخه کامل این نرم افزار رو با نصب آفلاین دریافت کنید

 

برای دانلود از خود سایت به این آدرس برید:

http://soft98.ir/internet/web-browser/1814-AOL-9-5.html

دانلود از همینجا:

 



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
:: بازدید از این مطلب : 922
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

آدمها خيلي زود همراهان صميمي را فراموش ميكنن همين كه باران بند آمد خيلي ها چترهايشان را جا ميگذارند.

من آدم بزرگی نخواهم شد. من عروسک کوچکی هستم. عروسک سال های کودکی خواهرزاده ام که قرن ها بعد کودک شبیه سازی شده ای مرا از زیر خروارها خاک بیرون خواهد کشید. آن وقت من ... قرن ها سرگشتگی را به رویش خواهم خندید.

اگه چشمم تو رو خواست قول میدم چشممو ببندم، اگه زبونم تو رو خواست قول میدم گازش بگیرم ، اما اگه دلم تو رو خواست چه کار کنم.؟؟

دریای بزرگ یا گودالی کوچک از آب... فرقی نمیکند...زلال که باشی آسمان در توست.

رابیندرانات تاگور: هر کودکی با این پیام به دنیا می آید که: خداوند هنوز از بشر ناامید نشده است.

زن خودش را خوشگل می کند چون خوب فهمیده که چشم مرد، تکامل یافته تر از مغز اوست!" دوریس دی

 

 


 


گاهی واژه ای را نادرست تلفظ می کنند و همان اشتباه بر سر زبان می افتد . تا پنجاه سال پیش مردم در زمستان برای گرم شدن دور کرسی می نشستند و برای سرگرمی و وقت گذرانی گاهی چرت و پرت هایی به هم می بافتند و می خندیدند و این سخنان "کُرسی شعر" نامیده شد که ما امروزه آن را بد تلفظ می کنیم....

 
 
البته کلمات دیگری هم هست که الان در خاطرم نیست...



:: موضوعات مرتبط: مطالب دیگر , متفرقه , ,
:: بازدید از این مطلب : 419
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

 

Image Hosted by Free picture hosting at www.iranxm.com

 

آشنای من سلام میشود که نام کوچک تو را صدا کنم؟

 جاده آشنای گام های خسته من است میشود بیابمت؟

 چشمان مهربان و آبی ات کجاست میشود ببینمت؟

 جام دست های تو پاسخ تمام خواهش من است میشود که بارها و بار ها بنوشمت؟

 آمدم به سرزمین نور آمدم پر از غرور میشود بیابمت !؟

 ببینمت!؟

بنوشمت!؟



:: موضوعات مرتبط: مطالب دیگر , متفرقه , ,
:: بازدید از این مطلب : 433
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد

 
 
 
 
 
 

و من سال ها مذهبی ماندم

 
 

بی آنکه خدایی داشته باشم

سهراب سپهری

 
 

 

 

کوچک که بودم پدرم بيمار شد. و تا پايان زندگي بيمار ماند.پدرم تلگرافچي بود.در طراحي دست داشت.خوش خط بود.تار مي نواخت. او مرا به نقاشي عادت داد. الفباي تلگراف (مورس) را به من آموخت . در چنان خانه اي خيلي چيزها مي شد ياد گرفت.

 

من قالي بافي را ياد گرفتم و چند قاليچه ي کوچک از روي نقشه هاي خود بافتم . چه عشقي به بنايي داشتم. ديوار را خوب مي چيدم. طاق ضربي را درست مي زدم. آرزو داشتم معمار شوم. حيف،دنبال معماري نرفتم.

 

در خانه آرام نداشتم. از هر چه درخت بود بالا مي رفتم. از پشت بام مي پريدم پايين. من شر بودم. مادرم پيش بيني مي کرد که من لاغر خواهم ماند.من هم ماندم. ما بچه هاي يک خانه نقشه هاي شيطاني مي کشيديم.

 

روز دهم مه 1940 موتور سيکلت عموي بزرگم را دزديديم، و مدتي سواري کرديم. دزدي ميوه را خيلي زود ياد گرفتيم.از ديوار باغ مردم بالا مي رفتيم و انجير و انار مي دزديديم.چه کيفي داشت! شب ها در دشت صفي آباد به سينه مي خزيديم تا به جاليز خيار و خربزه نزديک شويم. تاريکي و اضطراب را ميان مشت هاي خود مي فشرديم. تمرين خوبي بود.هنوز دستم نزديک ميوه دچار اضطرابي آشنا مي شود.

 

خانه ما همسايه صحرا بود. تمام روياهايم به بيابان راه داشت. پدر و عموهايم شکارچي بودند. همراه آنها به شکار مي رفتم.

 

بزرگتر که شدم عموي کوچکم تيراندازي را به من ياد داد. اولين پرنده اي که زدم يک سبز قبا بود. هرگز شکار خوشنودم نکرد. اما شکار بود که مرا پيش از سپيده دم به صحرا مي کشيد و هواي صبح را ميان فکرهايم مي نشاند. در شکار بود که ارگانيزم طبيعت را بي پرده ديدم. به پوست درخت دست کشيدم. در آب روان دست و رو شستم. در باد روان شدم. چه شوري براي تماشا داشتم!

 

اگر يک روز طلوع و غروب آفتاب را نمي ديدم گناهکار بودم. هواي تاريک و روشن مرا اهل مراقبه بار آورد. تماشاي مجهول را به من آموخت.

 

من سال ها نماز خوانده ام.

 

بزرگترها مي خواندند، من هم مي خواندم. در دبستان ما را براي نماز به مسجد مي بردند.

 

روزي در مسجد بسته بود.بقال سر گذر گفت:"نماز را روي بام مسجد بخوانيد تا چند متر به خدا نزديکتر باشيد!"

 

مذهب شوخي سنگيني بود که محيط با من کرد. و من سال ها مذهبي ماندم ، بي آن که خدايي داشته باشم!

 

از کتاب هنوز در سفرم ...



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
:: بازدید از این مطلب : 2686
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق

 

حتما برید ادامه مطلب رو ببینیـــــــــــــــــــــــد

 


 

 

 



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , عکس های جالب , ,
:: بازدید از این مطلب : 474
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صادق


پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب ديد که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چيز جمع و جور شده. يک پاکت هم به روي بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر».
وضعیت غیرعادی اونو نگران کرد
 با بدترين پيش داوري هاي ذهني پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند

پدر عزيزم
با اندوه و افسوس فراوان برايت مي نويسم. من مجبور بودم با دوست دختر جديدم ماریا فرار کنم، چون مي خواستم جلوي  رويارويي با مادر و تو رو بگيرم
من احساسات واقعي رو با ماریا پيدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما مي دونستم که تو اون رو نخواهي پذيرفت، به خاطر تيزبيني هاش، خالکوبي هاش ، لباسهاي تنگ موتور سواريش و به خاطر اينکه سنش از من خيلي بيشتره
اون يک کلبه توي جنگل داره و کُلي هيزم براي تمام زمستون .ماریا به من گفت ما مي تونيم شاد و خوشبخت بشيم
ما فقط احساسات نيست، پدر، اون حامله است
ما يک رؤياي مشترک داريم براي داشتن تعداد زيادي بچه. ماریا چشمان من رو به روي حقيقت باز کرد که ماريجوانا واقعاً به کسي صدمه نمي زنه. ما اون رو براي خودمون مي کاريم، و براي تجارت با کمک آدماي ديگه اي که توي مزرعه هستن، براي تمام کوکائينها و اکستازيهايي که مي خوايم. در ضمن، دعا مي کنيم که علم بتونه درماني براي ايدز پيدا کنه، تا حال  ماریا بهتر بشه. اون لياقتش رو داره.
نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و مي دونم چطور از خودم مراقبت کنم.
يک روز، مطمئنم که براي ديدارتون بر مي گرديم، اونوقت تو مي توني نوه هاي زيادت رو ببيني

با عشق
پسرت
John

پاورقي : پدر، هيچ کدوم از جريانات بالا واقعي نيست، من بالا هستم تو خونه ی تامی
فقط مي خواستم بهت يادآوري کنم که در دنيا چيزهاي بدتري هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روي ميزمه دوسِت دارم! هروقت براي اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن.



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
:: بازدید از این مطلب : 400
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1388 | نظرات ()